طلا در تفسير جامع

طلا در تفسير جامع
است و ميدانى منظور از هميشه روزه بودن چيست كسى كه تمام ماه رمضان را بدون آنكه يك روز آنرا افطار كند روزه ...

تفسير جامع    ج‏1    73    «رد منكرين خلقت بهشت و دوزخ» .....  ص : 72

است و ميدانى منظور از هميشه روزه بودن چيست كسى كه تمام ماه رمضان را بدون آنكه يك روز آنرا افطار كند روزه بدارد و ميدانى اطعام يعنى چه، هر كس براى عائله خود در تلاش معاش بوده و كسب نمايد و نگذارد چشم افراد عائله‏اش باموال مردم باشد و سربار مردم نشود و ميدانى شب زنده دارى يعنى چه كسى كه بين نماز مغرب و عشا نخوابد چون يهود و نصارى و كسانى كه مانند آنها هستند ميان نماز مغرب و عشا ميخوابند. و بهمين سند نيز از پيغمبر اكرم روايت كرده كه فرمود زمانى كه وارد بهشت شدم ديدم كه فرشتگان قصرى با شكوه و پر تلألؤ با خشتى از طلا و خشتى از نقره ميسازند و گاهى متوقف ميشدند بفرشتگان گفتم چراگاه بگاه توقف مينمائيد. پاسخ دادند براى رسيدن مصالح درنگ مينمائيم پرسيدم مصالح آن چيست گفتند گفتار مؤمنين بذكر

تفسير جامع    ج‏1    115    معجزات امير مؤمنين .....  ص : 113

مجددا كوه‏ها به طلا تبديل شدند و مانند بياناتى كه از كوه‏هاى نقره شده بود سخنانى اظهار نمودند و بعد كوه‏ها به سنگ و عنبر و انواع جواهر پر بها برگشته و هر يك از آنها با زبانى فصيح فرياد ميكردند يا ابو الحسن اى برادر رسولخدا تمام ما مسخر فرمان تو هستيم و هر وقت اراده نمائى و ما را بخوانى در فرمانبردارى شما حاضريم.

تفسير جامع    ج‏1    182    عهد و پيمانى كه از بنى اسرائيل گرفته شد .....  ص : 178

امر فرموده كه گاوى ذبح كنيد همه بشگفت آمده گفتند ايموسى ما را مسخره و استهزاء مينمائى؟ فرمود پناه ميبرم بخدا من كه پيغمبرم چگونه استهزاء كنم و از نادانان باشم چه مسخره‏گى كار مردم نادان و پست است پس فهميدند كه بخطا چيزى را گفته‏اند رفتند تا آن گاو را خريدارى كنند از آن پسر گفت نميفروشم گاو را مگر آنكه در مقابل قيمت آن پوست آنرا از طلا پر كنيد خدمت حضرت موسى مراجعت نموده گفتند صاحب گاو بهائى [.....]

تفسير جامع    ج‏1    184    ذبح گاو و زنده كردن مقتول .....  ص : 183

گفتند ايموسى آيا خداوند ما را بذبح چنين گاوى امر فرموده گفت آرى آنها گاوى بدان صفت نديدند مگر نزد آن جوان كه خداوند در شب و در عالم خواب نور محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و ائمه طاهرين را باو نشان داده بود و فرموده بودند چون تو دوست با وفاى ما هستى ميخواهيم از اجر و پاداش محبت خودمان در دنيا بتو بدهيم فردا براى خريد گاو تو خواهند آمد تو گاو را مفروش مگر باذن مادرت كه خداوند سخنى را باو تلقين فرموده كه با بيان آن شما ثروتمند و بى نياز خواهيد شد و آن جوان بسيار خوشحال شد همينكه صبح شد براى خريدارى گاو آمدند گفت ميفروشم بچهار دينار لكن با رضايت و اجازه مادرم قبول كردند از مادرش سؤال كرد گفت بگو هشت دينار ولى اختيار با مادرم است آنها راضى شدند و از مادرش پرسيدند مادر مرتبا قيمت را بالا ميبرد و آنها بنصف راضى ميشدند تا آنكه مادر گفت نميفروشم مگر آنكه پوست گاوى بزرگتر از گاو خودم را از طلا و مشك پر كنيد.

تفسير جامع    ج‏1    188    ذبح گاو و زنده كردن مقتول .....  ص : 183

خطاب بموسى رسيد كه باو بگو پيش از كشته شدن او شصت سال از عمرش باقى بود هفتاد سال ديگر بآن افزوديم و يكصد و سى سال عمر با خوشى و سلامت باو عطا نموديم كه در اين دنيا با دختر عمويش زندگى كرده با هم بميرند و در آخرت با هم ببهشت بروند اى موسى اگر آن شقى قاتل هم بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او متوسل شده بود و از ما درخواست مينمود البته او را حفظ ميكرديم و آن جوان را از راه ديگرى بينياز و غنى مينموديم بهمين مالى كه فعلا باو عطا كرده‏ايم و اگر قاتل ما را بحق محمد و آلش قسم ميداد او را مفتضح نمينموديم و از قصاصش صرف نظر ميكرديم سپس بنى اسرائيل خدمت موسى آمده گفتند شما قبيله ما را مبتلا بفقر و فاقه نمودى و بعلت لجاجت خودمان اموال زيادى را از ما گرفتى پس براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را زياد كند، موسى بآنها گفت چقدر دل شما تاريك است مگر دعاى جوان صاحب گاو و يا دعاى مقتول را نشنيديد و نديديد خداوند از بركت دعاى ايشان چه نعمت و مال و اعاده زندگى بآنها عطا فرمود؟ چرا خداوند را مانند آن جوان و شخص كشته نميخوانيد همگى آنان جمع شده و گفتند پروردگارا ما بسوى شما توجه نموده و تكيه‏گاه مائى خداوندا بجاه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل محمد و بحق على و فاطمه و حسن و حسين و اولاد حسين اين فقر و فاقه را از ما دور كن و وسعت رزق بما عطا فرما، بموسى وحى رسيد كه برؤساى آنها بگو بطرف فلان خرابه روند در موضع معين مقدارى بشكافند و از آنجا مليونها سكه طلا كه چند هزار برابر مالى است كه ببهاى گاو داده‏اند بيرون آورند و اين ثروت بى‏كران را در عوض توسلى كه بمحمد و آل محمد جستند عطا فرموديم.

تفسير جامع    ج‏1    198    علمائى كه ميتوان از آنها تقليد نمود .....  ص : 194

 

تفسير جامع    ج‏1    198    علمائى كه ميتوان از آنها تقليد نمود .....  ص : 194

فرمودند ديشب چهار درهم از بيت المال مسلمانان نزدم باقيمانده بود ترسيدم كه مرگم فرا رسد و اين پول نزد من باشد امروز بحمد اللّه قسمت نمودم آنرا و از اين فكر راحت شدم سپس عثمان رو كرد بكعب الاحبار و گفت اى ابا اسحق چه ميگوئى در حق كسيكه زكوة واجبه را رد كرده آيا بر او چيز ديگرى واجب است؟ گفت خير اگر چه خانه اى بنا كند كه يك خشت از نقره و يك خشت از طلا باشد ابى ذر عصايش را بلند كرده و بر سر كعب زد و گفت‏

تفسير جامع    ج‏1    221    [سوره البقرة(2): آيات 93 تا 98] .....  ص : 220

عياشى بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده در تفسير وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ كه آنحضرت فرمود زمانى كه موسى با پروردگار مشغول بمناجات بود وحى رسيد بسوى او كه ايموسى ما قومت را آزمايش نموديم، عرض كرد خدايا بچه امتحان فرمودى؟ خطاب رسيد بسامرى كه از طلا و زيور، گوساله‏اى براى آنها ساخت كه صدا مينمود، موسى عرضه داشت كى بصدا در آورد او را؟ خطاب رسيد ما موسى گفت إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ موسى برگشت بجانب قوم خود ديد آنان گوساله را بخدائى ميپرستند الواح را از دست خود انداخت و شكست سپس آنگوساله را براده نمود و سوزانيد و انداخت در دريا و هر كس بكنار دريا ميرفت براى حاجتى، از آن آب ميآشاميد بخاطران براده‏هاى طلا.

تفسير جامع    ج‏1    286    قصاص چيست و احكام آن چه ميباشد .....  ص : 284

و در كافى بسند خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود هر مسلمانى مسلمان ديگر را بكشد بايد او را بعنوان قصاص كشت و در قتل عمد ديه نميباشد مگر آنكه صاحبان خون راضى بشوند از قاتل چيزى بگيرند، و او را آزاد كنند اعم از آنكه آن چيز بمقدار ديه معين باشد يا زياده و كم و ديه معين يا ده هزار مثقال نقره يا هزار مثقال طلا يا صد شتر ميباشد.

تفسير جامع    ج‏1    331    حايض چه بانوئى را گويند و حكم او چيست .....  ص : 327

در كافى ذيل همين آيه از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود هرگاه بر شوهر شهوت غلبه نمود و خون حيض قطع شده و هنوز غسل نكرده مانعى ندارد نزديكى كردن ولى امر ميكند بزن كه بشويد خود را سپس با او مباشرت مينمايد اينعمل عيبى ندارد و در كتاب مزبور از آنحضرت روايت نموده فرمود هر شخصى در ابتداء حيض با اهلش مقاربت نموده بايد كفاره بدهد و او يكمثقال طلا ميباشد كه بفقراء صدقه بايد داد و بر حاكم شرع لازم است چنين كسى را چهار يك حد زنا كه بيست و پنج تازيانه است باو بزند و در آخر حيض كفاره او نصف مثقال طلا است و دوازده تازيانه باو حد ميزنند (و واجبات بر حايض دو چيز است اول غسل حيض كردن دوم قضاء روزه ايام حيض را بايد بجا آورد ولى نماز قضا ندارد) چنانچه در كافى و تهذيب بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كردند فرمود بانوى حايض قضاء روزه را بجا آورد و نماز قضائى ندارد (و احاديث در اين موضوع بسيار است) اوصاف و مميزات حيض از خونهاى ديگر آن بود كه خون حيض حين خروج گرم و سوزندگى و جهندگى دارد و بيشتر اوقات غليظ و سياهست) در كافى بسند خود از حفص بن بخترى روايت كرده گفت بانوئى از حضرت صادق عليه السّلام سؤال نمود دفع خون استمرار و دوام پيدا كرده از من نميدانم همه حيض است يا غير او؟ فرمود خون حيض سياه و غليظ و با حرارت باشد هنگام خروج جهندگى و سوزش دارد هر چه باين صفت است حيض ميباشد و بايد نماز را ترك كنى و اگر باين كيفيت نبود او خون استحاضه است كه سرد و زرد است آن زن از خدمتش مراجعت كرد و گفت بخدا قسم از زن بهتر و زيادتر توصيف نمود (و هرگاه بانوئى تازه زائيد آنحالت را نفاس گويند و نفسا و حايض در تمام احكام محرمات و واجبات مساوى و برابر ميباشند بدون كم و زياد و در حالت حيض و نفاس نميتواند شوهر آنها را طلاق بدهد چنانچه در چند آيه ديگر اين سوره مشروحا بيان ميشود انشاء اللّه) در كافى ذيل آيه نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد آنستكه هر طور بخواهد از جلو يا عقب در قبل نزديكى كند و در روايت ديگر فرمود يعنى هر ساعت كه بخواهيد مباشرت كنيد.

تفسير جامع    ج‏1    349    اوقات خصوصى براى هر يك از نمازها وقت مخصوص است .....  ص : 347

در فقيه بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود رسول اكرم بامير المؤمنين فرمود يا على انگشتر طلا در دست نكن و لباس ابريشم نپوش كه خداوند بدن پوشنده او را ميسوزاند آنروزيكه ملاقات كند خدا را.

تفسير جامع    ج‏1    354    ركوع و سجود .....  ص : 352

در كافى بسند خود از زراره روايت كرده گفت حضرت باقر عليه السّلام ميفرمود تمام پيشانى از محل روئيدن موى سر تا ابروان جايگاه سجده ميباشد و هر كجاى او بزمين برسد كافى است براى تو و لو بقدر يك درهم يا بمقدار سر انگشتى باشد، و در فقيه بسند خود از هشام بن حكم روايت كرده گفت عرض كردم خدمت حضرت صادق عليه السّلام خبر بدهيد مرا بآنچه سجده بر او جايز است و آنچه جايز نيست؟ فرمود بايد سجده نمودن تو بزمين، يا آنچه از آن روئيده ميشود باشد بشرطيكه روئيدنيها از جنس خوردنى و پوشيدنى نباشد گفتم بچه علة بر آن دو چيز جايز نيست؟ فرمود سجود خضوع و خشوع نمودن بدرگاه خداست و اهل دنيا بندگان خوردنيها و پوشيدنيها ميباشند و سزاوار نيست در پرستش خدا سر بمعبودات اهل دنيا بگذارى (و نظاير اينحديث بسيار است كه سجده بر خوردنى و پوشيدنى جايز نمى‏باشد) در كافى از حضرت صادق روايت كرده فرمود سجده نمودن بمعادن طلا و نقره جايز نيست.

تفسير جامع    ج‏1    379    خروج بخت النصر و قتل عام بنى اسرائيل .....  ص : 376

باو اندرز و نصيحت مينمايد كه اى پادشاه به پرهيز از زنا كردن با زنان بنى اسرائيل از خدا بترس و از اين عمل دست بكش و توبه كن زن زانيه كه مورد توجه شاه بود و موقع مستى ميخواست از او تمتع بگيرد گفت اى پادشاه كام دل از من نخواهى گرفت مگر سر آن پيغمبر را برايم حاضر سازى فورا امر نمود سر آن پيغمبر را بريده در طشت طلا نهاده بحضورش بردند ولى آن سر بريده سخن ميگفت و با صداى فصيح اظهار ميكرد اى پادشاه زنا كردن حلال نيست و از خدا به ترس و از كار زشت پرهيز كن و از آن طشت كه سر بريده در آن بود خون جوشيدن گرفت و با آنكه ساليان دراز از آن واقعه ميگذرد هنوز خون در جريانست و قطع نشده بخت النصر دستور قتل عام داد در هر قريه و ديارى كه ميرسيد مردان و زنان و اطفال و حيوانات را بدم تيغ ميگذرانيد كه ديگر يكنفر باقى نماند معذالك خون ساكت نشد و كما كان جارى بود پرسيد در اين شهر باز كسى هست پس از تجسس بسيار فقط پير زنى را يافتند كه در بيغوله خزيده بود همينكه دستور داد آنرا هم كشتند خون از جريان بايستاد بخت النصر از آنجا به بابل رفت و در آنجا شهرى بنا نمود و چاهى در آن شهر حفر كرد و دانيال نبى را در آن چاه انداخت و دستور داد بز ماده‏اى هم در آن چاه بيفكنند اتفاقا بز ماده در بن چاه از گل و لاى چاه ميخورد و دانيال از شيرش تغذيه ميكرد و سالها در آن چاه بسر برده و بستايش پروردگار مشغول بود تا اينكه خداوند بيكى از انبياء بنى اسرائيل كه در بيت المقدس بود وحى رسانيد كه بطرف شهر بابل و چاهى كه دانيال در آنجا بسر ميبرد برود خوردنى و آشاميدنى برايش برده سلام پروردگار را برساند پيغمبر موصوف بر اثر وحى حركت نمود و چاه را پيدا كرده و از فرار چاه صدا نمود اى دانيال جواب داد لبيك آن پيغمبر گفت خدايت بتو سلام ميرساند و دستور فرموده كه براى تو خوردنى و آشاميدنى بياورم در امتثال امر حق باين مكان آمده‏ام دانيال گفت شكر و سپاس ميكنم پروردگارى را كه هر كس باو توكل نموده او را كفايت فرمايد ستايش ميكنم خدائى را كه فراموش ننمايد هر كه را كه ياد او باشد حمد ميكنم خدائى را كه هرگز رد نكند و ضايع ننمايد اجر كسى را كه او را بخواند ستايش مينمايم صانعى را كه هر كس باو تكيه كند او را بديگرى وا نگذارد حمد و ثنا شايسته خدائى است كه پاداش ميدهد عمل نيكو را به نيكوئى و جزاى صبر و بردبارى را به نجات و خلاص از گرفتارى و شكر و ستايش مينمايم خدائى را كه حزن و اندوه را بر طرف ميكند و پناهگاه بيچارگانست و اميدوار مينمايد ما را هر وقت از اعمال خود بد گمان و متزلزل هستيم و از طاعت‏هاى ناقص خويش نااميد ميشويم. شبى از شب‏ها بخت النصر در خواب ديد كه سرش از آهن و پاهايش از مس و سينه‏اش از طلاست فرستاد معبرين و منجمين را حاضر نموده از آنها سؤال كرد من در خواب چه ديده‏ام گفتند ما نميدانيم مگر آنكه شرح رؤياى خود را براى ما نقل كنيد بخت النصر در غضب شد گفت در هر ماه مبالغ هنگفتى از مال من بمصرف شما ميرسد و نمى‏فهميد و نميدانيد كه من در خواب چه ديده‏ام!! پس وجود شما منشاء اثرى نيست امر كرد تا آنها را كشتند يكى از محارم كه حضور داشت گفت اگر كسى باشد كه علمى داشته باشد فقط آن كسى است كه فرمودى در چاهش بيندازند و تاكنون زنده است و از شير بزى كه در چاه گل و لاى ميخورد آن مرد استفاده نموده و سلامت ميباشد فورا فرستاد دانيال را از چاه بيرون آورده بحضورش بردند از او پرسيد من در خواب چه ديدم؟ دانيال گفت در خواب ديدى سرت از آهن و پاهايت از مس و سينه‏ات از طلاست تصديق كرد و گفت همينطور است كه گفتى اينك تعبير اين خواب را بيان نما، دانيال گفت تا سه روز ديگر سلطنت از دستت ميرود و بدست مردى از اهالى فارس كشته ميشوى، بخت النصر گفت در اين منطقه هفت شهر است كه داراى نگهبانهائى است كه شب‏

تفسير جامع    ج‏1    412    [سوره آل‏عمران(3): آيات 8 تا 20] .....  ص : 410

زنان نيست و اهل بهشت لذتى ببرند بهتر از لذت با زنان و اين روايت را عياشى نيز بسند خود از آنحضرت روايت كرده است و نيز از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود قنطار پوست گاويستكه پر از طلا كنند و خيل مسومه چهارپايان و كاو و حشم است و حرث باغات و زراعات ميباشد.

تفسير جامع    ج‏1    430    چگونگى ولادت يحيى و مريم و تربيت آن .....  ص : 420

طبرسى بسند خود از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده فرمود روزى در حال طفوليت اطفال ملاقات نمودند يحيى را باو گفتند بيا با ما بازى كن، فرمود بآنها خدا ما را براى بازى كردن خلق نفرموده و در كافى بسند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود وفات نمود زكريا وارث برد از او يحيى كتاب و حكمة را در حاليكه طفل خورد سال بود چنانچه ميفرمايد وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا و شرح زهد و عبادت آنحضرت محتاج بيان نباشد و هرگز با زنان مباشرت ننمود و خداوند در قرآن ميفرمايد در حق او وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ در زمان آنحضرت هر دوش (در انجيل هيرودس ناميده شده) پادشاه بيت المقدس بود از طرف قيصر روم و براى او برادرى بود بنام فيلپوس همسرى داشت كه در حسن و جمال و زيبائى سر آمد زنان زمان خود بود بنام هيروديا پادشاه دل به عشق او بسته او نيز پادشاه را شيفته و محو جمال خود گردانيده و هر لحظه بروى جلوه‏گرى و دلربائى مينموده روزى پادشاه حضرت يحيى را در بيت المقدس حاضر نمود و از او اجازه ميخواست كه همسر برادر خويش را بمنزل ببرد و كامى از او بگيرد آن حضرت فرمود باو اينكار را نكن و زناى محصنه هرگز بر تو حلال نباشد هر دوش غضبناك شد لكن چون حضرت يحيى پيغمبر بزرگ و محترمى بود از شورش مردم ترسناك شد كه او را بقتل برساند و رسم هر دوش اين بود كه هر ساله روز ميلاد خويش را جشن ميگرفت و بزرگان بنى اسرائيل را دعوت مينمود اتفاقا چند روز ديگر همان جشن بپا شد و بزرگان و اشراف را دعوت نمود و بعيش و طرب مشغول شدند و ساقيان سيمين اندام باده مى‏آوردند و مجلسيان سرگرم و مست شادى شدند در آن هنگام هيروديا بانواع حلى و جواهرات خود را آراسته و در آن محفل وارد شد چنان جلوه‏گرى كرد كه حاضرين هوش از سرشان رفت پادشاه نظرى باو افكند و گفت اى آفت دين و دنياى من هر چه ميخواهى درخواست كن بتو ارزانى دارم اگر چه ملك و سلطنت باشد هيروديا از آنجا خارج شد بنزد مادر خود رفت و صورت حال را بمادر گفت مادرش باو گفت چيزى براى تو بهتر از سر حضرت يحيى نيست چه او ترا از همبسترى پادشاه باز ميدارد فورا بمجلس بازگشت دو مرتبه پادشاه خواهش كرد و سوگند ياد نمود هر چه درخواست كنى از من انجام دهم هيروديا گفت خواهش من آنستكه همين ساعت سر حضرت يحيى را براى من آورى، فورا فرمان داد چند تن از حرام زادگان رفتند و سر مقدس حضرت يحيى را از تن جدا كردند و در طشت طلا گذاشتند بحضور شاه آوردند سر بريده سخن ميگفت و ميفرمود ايشاه زنا كردن حرام است و عاقبت بدى خواهد داشت و خون آنحضرت تا صد سال ميجوشيد هر چه خاك بروى او ميريختند باز جستن ميكرد تا طيطوس خروج نمود و براى مرتبه دوم اهالى بيت المقدس را قتل عام كرد و هر چه ميكشت خون ساكت نميشد تا آنكه پيره زنى را يافتند كه در گوشه خزيده او را سر بريدند خون ساكت شد و او هيروديا بود و اينواقعه قريب هشتصد سال بعد از بخت النصر بود كه او نيز بيت المقدس را قتل عام نمود و تمام اين اتفاقات در اثر كشتن و بقتل رسانيدن پيغمبران بود كه بر بنى اسرائيل رخ داد در كافى از اسماعيل جعفى روايت كرده در آيه إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ گفت حضور حضرت باقر عليه السّلام عرض نمودم مغيرة بن شعبه از قول شما ميگويد كه زن حايض بايد نمازش را قضا بكند؟ فرمود دروغ ميگويد خداوند او را توفيق ندهد عيال عمران نذر كرد طفلى كه در شكم دارد محرر باشد يعنى خدمت مسجد را عهده‏دار باشد براى هميشه و چون وضع حمل نمود گفت اين طفل دختر است و زكريا سرپرستى طفل را عهده‏دار شد و تا مريم بسن رشد كه شروع قاعدگى زنان است رسيد از مسجد بيرون نيامد آيا ممكن است مريم قضاى نماز ايامى كه بعلت قاعدگى از مسجد خارج شده بجا بياورد؟ يعنى بايد هميشه مشغول نماز قضا باشد و اين صحيح نيست.

تفسير جامع    ج‏1    431    [سوره آل‏عمران(3): آيات 45 تا 54] .....  ص : 430

شيخ طوسى بسند خود از حذيفه يمانى روايت كرده گفت زمانى كه جعفر بن أبي طالب از حبشه وارد بمدينه شد پيغمبر در جنگ خيبر بود ظرفى پر از غاليه (كه عطر مخصوصى است) و قطيفه‏اى براى پيغمبر اكرم سوقات آورد پيغمبر فرمود من اين قطيفه را بكسى ميدهم كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد اصحاب پيغمبر همه گردن كشيدند پيغمبر فرمود على كجاست عمار ياسر بسرعت دنبال امير المؤمنين عليه السّلام رفت و او را بحضور پيغمبر آورد پيغمبر قطيفه را باو داد آنحضرت گرفت و بطرف بقيع كه بازار مدينه بود رفت و آنرا به هزار مثقال طلا فروخت و تمام آنوجه را ميان فقراى مهاجر و انصار قسمت كرد و چيزى با خود بمنزل نبرد فرداى آنروز پيغمبر با جمعى از اصحاب بامير المؤمنين رسيد فرمود يا على از هزار مثقال طلائى كه گرفتى امروز غذائى براى من و اين اصحاب فراهم كن و امير المؤمنين در آنروز چيزى از طلا و نقره نداشت و از راه شرم و حيا عرض كرد اطاعت ميكنم بفرمائيد اى رسول خدا منزل تعلق بشما دارد حذيفه گفت ما پنج نفر از اصحاب سلمان و اباذر و مقداد و عمار با آنحضرت وارد خانه على شديم امير المؤمنين وارد حجره حضرت فاطمه شد تا ببيند طعامى فراهم ميشود در وسط حجره ظرفى پر از طعام مشاهده نمود كه بخار از آن بلند شده و بوى مطبوعى از آن بمشام ميرسيد كه تمام حجره را پر كرده بود آن ظرف طعام را حضور پيغمبر آورد ما با آنحضرت تناول كرده همه سير شديم نه كم بود و نه زياد آمد، پيغمبر از جاى خود برخواست و بحجره دخترش فاطمه داخل شد باو فرمود ايدختر عزيزم اين طعام را از كجا آوردى به پيغمبر اكرم گفت و ما همه صدايش را شنيديم اى پدر مهربان اين طعام از جانب پروردگار رسيده بود خدا بهر كس بخواهد روزى بيحساب ميدهد پيغمبر اكرم فرمود سپاس خداى را كه من نمردم تا از دخترم ديدم آنچه را كه زكريا در مورد مريم مشاهده كرد و آن مائده بهشتى است و از اين قبيل روايت در فضيلت حضرت فاطمه عليها السلام زياد است:

تفسير جامع    ج‏1    488    چگونگى تشكيل كار زار و غزوه احد .....  ص : 475

پيغمبر فرمود فرشتگان را ديدم كه بين زمين و آسمان با ظرفهاى طلا و آب بهشتى حنظله را غسل ميدهند و بدين سبب او را غسيل الملائكه ناميدند و نيز روايت كرده از آنحضرت مغيرة بن العاص در بين راه كه باحد ميامد سه سنگ برداشت و گفت با اين سه سنگ محمد را خواهم كشت و چون بميدان كارزار رسيد چشمش به پيغمبر افتاد كه نيزه بدست مبارك داشت يكى از آن سنگها را پرتاب نموده بطرف پيغمبر نيزه از دست حضرت بزمين افتاد فرياد زد بحق لات و عزى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كشتم امير المؤمنين فرمود بخدا دروغ ميگويد خدا او را لعنت كند آنگاه سنگ ديگرى را انداخت و به پيشانى پيغمبر اصابت كرد فرمود خدايا او را حيران گردان مردم او را ديدند كه متحير است عمار باو رسيد و به قتلش رسانيد و ابن قميه بدرختى تصادف نمود و سرش بسختى شكافت و مغزش متلاشى و بدرك واصل گرديد و اصحاب پيغمبر كه فرار كرده بودند برگشتند و آيه ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً كه بعد ذكر ميشود نازل شد و پيش پيغمبر آمده و عذر ميطلبيدند خداوند خواست رسولش را بشناساند كه كدام يك از آنها راستگو بوده و كدام دروغ ميگويند لذا خواب را بر آنها مستولى فرمود عده از آنها روى زمين بسهولت بخواب رفتند و منافقين كه تكذيب ميكردند بخواب نرفته و چون مرغ سر كنده پر ميزدند و هذيان ميگفتند و سخنانى كه مفهومى نداشت بزبان ميآوردند و چون جنگ تمام شد پيغمبر اكرم فرمود از حال سعد بن ربيع كه اطلاع دارد من او را در مكان معينى ديدم كه دوازده نيزه باو زده بودند رفتند در آن جايگاه ديدند سعد بين كشتگان افتاده او را صدا زدند جواب نداد مجددا صدا زده گفتند ايسعد رسول خدا جوياى حال تو است سرش را بسخنى بلند كرد مانند جوجه كه از تخم بيرون ميايد گفت آيا رسول خدا زنده است؟ گفتند آرى بخدا و خبر داد كه شما را در اين مكان ديده و دوازده طعن نيزه به پيكرت وارد شده گفت خدا را سپاس گزارم كه پيغمبرش راست فرموده دوازده نيزه بمن زده‏اند كه تمام آنها بدرون بدنم فرو رفته از طرف من بطايفه انصار سلام رسانيد و بگوئيد در پيشگاه خداوند عذرى نداريد كه رسولش را تنها گذارده و باو نگاه كنيد سپس تنفسى نموده خون زيادى از بدنش خارج و برحمت ايزدى پيوست.

تفسير جامع    ج‏2    106    [سوره النساء(4): آيات 91 تا 97] .....  ص : 105

و از آنحضرت روايت كرده فرمود ديه قتل غير عمد يا صد شتر است يا هزار گوسفند يا ده هزار درهم نقره يا هزار دينار طلا ميباشد.

تفسير جامع    ج‏2    208    حكم دزد و تحريك ابن ابى داود معتصم عباسى را بقتل حضرت جواد عليه السلام .....  ص : 207

در تهذيب روايت كرده بسند خود از محمد بن مسلم گفت حضور حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم در چه مقدار از سرقت دست دزد را ميبرند؟ فرمود در چهار يك دينار عرض نمودم در دو درهم نيز ميبرند؟ فرمود در چهار يك دينار طلا هر چه قيمت آن باشد باز عرض كردم اگر كسى كمتر از چهار يك دينار سرقت كند باو دزد مى‏گويند؟ و چنين شخص در نزد خدا دزد محسوب ميشود يا خير؟ فرمود بلى او نزد خدا سارق است لكن دست سارق بريده نشود در كمتر از چهار يك دينار و اگر بنا بود كه در كمتر از چهار يك بريده ميشد همانا دست عموم مردم بايستى بريده شود.

تفسير جامع    ج‏2    230    خاتم بخشى امير المؤمنين در حال نماز و نزول آيه إنما وليكم الله در شان آنحضرت .....  ص : 225

عمار ساباطى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود انگشترى كه امير المؤمنين عليه السّلام در نماز و در حالت ركوع صدقه داد حلقه آن چهار مثقال نقره داشت و نگينش پنج مثقال از ياقوت سرخ بود و معادل خراج شامات ميارزيد كه قريب سيصد بار شتر نقره و چهار بار شتر طلا ميشود و انگشتر مزبور متعلق به مروان بن طوق بود كه بدست امير المؤمنين عليه السّلام در يكى از جنگها بقتل رسيده و على عليه السّلام انگشتر او را حضور پيغمبر اكرم آورده و تسليم نمود مانند ساير غنائم جنگى و چون مختصات كفار مقتول بمسلمانى كه او را كشته اختصاص داشت پيغمبر آنرا بخود آن حضرت داد انگشتر در دست مبارك او بود تا در حال ركوع بسائل صدقه دادند شيخ طوسى روايت كرده كه اين عمل در روز بيست و چهارم ذى الحجه واقع شده و همان روز مباهله بوده است.

تفسير جامع    ج‏2    268    تزويج مأمون دخترش ام الفضل را بحضرت جواد عليه السلام .....  ص : 264

فرمود بلى مأمون خطبه ذيل را خواند: الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لعظمته و صلى الله على محمد عند ذكره و قد كان من فضل الله على الانام ان أغناهم الله بالحلال عن الحرام فقال وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى‏ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ پس گفت محمد بن على خواستگارى كرده‏ام الفضل دختر عبد اللّه را و صداق او را پانصد درهم طلا بذل كرده من كه پدر دختر هستم تزويج كردم او را بتو اى حضرت جواد ايا قبول دارى؟ فرمود بلى قبول دارم اين ازدواج را بهمين صداق سپس مأمون بمردم بحسب مراتب شأن و مقامشان كه در آن مجلس بودند وليمه داد در اين هنگام صداى كشتيبانها آمد كه يك كشتى نقره را كه حامل لباسهاى ابريشمين و عطريات فراوان بود كشيده و ميآورند از محمولات كشتى اول هدايائى بخاصان داده سپس بتمام اهل مجلس نثار نمودند و چون مردم متفرق شدند مأمون بحضرت جواد عليه السّلام گفت اگر صلاح بدانيد براى ما اقسام كشتن صيد را كه فرمودى بيان كنيد؟ فرمود هرگاه صيد را در خارج حرم و از پرندگان كشته باشد بر كشنده واجبست گوسفندى بكشد و اگر در حرم بوده دو برابر ميشود و اگر جوجه را در غير حرم بكشد بايد بچه گوسفندى كه از شير گرفته شده باشد بدهد و چون در حرم نبوده قيمتى براى آن نيست و اگر در حرم كشته شود قيمت هم اضافه ميشود و هر گاه صيد غير پرنده بوده در الاغ و شتر وحشى بايد بدنه بدهد و اگر توانائى ندارد شصت فقير را خوراك دهد و اگر توانائى آنرا هم ندارد هيجده روز روزه بگيرد و اگر صيد گاو بود بايد گاو بدهد و اگر توانائى نداشت سى مسكين را طعام بدهد و اگر آنرا هم نتوانست نه روز روزه بگيرد و اگر صيد آهو بود يك گوسفند بدهد اگر نداشت ده فقير را اطعام ميكند اگر توانائى آنرا هم نداشت سه روز روزه بگيرد و اگر در حرم بود تمام آنها دو برابر ميشود و حق واجبى است كه بايد ادا نمايد اگر در احرام حج باشد در منى نحر كند و اگر در احرام عمره بود در مكه نحر ميشود و تصدق بقيمت آن ميدهد تا دو برابر شود و اگر روباهى هم بكشد يك گوسفند است و اگر كبوترى بكشد يك درهم صدقه بدهد يا براى كبوتران حرم دانه بخرد و در جوجه نصف درهم است و در تخم آن چهار يك درهم است و هرگاه اينها را از روى نادانى مرتكب شود چيزى بر او نيست مگر در صيد كه در آن فداء است خواه بداند يا نه بخطا باشد يا عمد و اگر صغير نابالغ مرتكب شود بر او چيزى نيست و اگر تكرار كند از كسانى است كه خداوند در آخرت از او انتقام خواهد كشيد و اگر راهنمائى كند ديگرى را در صيد كردن و بكشد صيد را بر اين راهنما فداء لازم آيد و تكرار كننده بعقوبت اخروى گرفتار خواهد شد و شخص پشيمان عقوبت اخروى ندارد و اگر شب بخطا در لانه آنها را كشت چيزى بر او نيست و اگر عمدا باشد چه در روز و چه در شب بايد فداء بدهد و محرم به حج در منى و محرم بعمره در مكه فداء بدهد مأمون امر كرد اين مسائل را بنويسند پس تمام اهلبيت خود را كه ميل ازدواج نداشتند بخواند و گفت آيا در ميان شما كسى كه اين مسائل را بداند وجود دارد؟ گفتند بخدا قسم قاضى هم قادر نبود جواب اين مسائل را بدهد چه رسد بما مأمون گفت واى بر شما كار اين خانواده از كار ساير مردم جداست آيا نميدانيد كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى حضرت امام حسن و امام حسين با آنكه هر دو طفل و نابالغ بودند بيعت گرفت و كسى براى طفل نابالغ بيعت نميگيرد و پدرشان على عليه السّلام به پيغمبر ايمان آورد در حاليكه دوازده ساله بود و پيغمبر ايمان او را پذيرفت و از هيچ طفلى قبول نميكرد اما نميدانيد آنها از نسلى غير از نسل ديگران هستند آخر آنها مانند اول آنها است گفتند اى امير راست گفتى شما از ما بهتر ميدانستى آنگاه مأمون امر كرد بر حضرت جواد عليه السّلام سه طبق از عطريات و زعفران نثار

تفسير جامع    ج‏2    268    تزويج مأمون دخترش ام الفضل را بحضرت جواد عليه السلام .....  ص : 264

كنند كه در ميان آنها سند املاك بود اول آنها را كه اسناد بود بر وزراء و دوم كه زر و طلا بود بر بنى هاشم و سوم كه عطريات بود بساير مردم دادند و هميشه حضرت جواد تا زمانى كه مأمون در حياة بود مورد احترام و تكريم بود و مأمون آنحضرت را بر اولادهاى خود مقدم ميداشت.

تفسير جامع    ج‏2    275    [سوره المائدة(5): آيات 101 تا 108] .....  ص : 271

در كافى ذيل آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ تا آخر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود اين آيه در باره دو نفر نصرانى بنام ابن بندى و ابن ابى ماويه نازل شده كه با يك نفر مسلمان از قبيله تميم وادى بسفر رفته بودند، با مرد مسلمان پول و اثاثيه و ظروف طلا و لوازم ديگرى بود كه بمنظور فروش همراه برداشته چون بمدينه رسيدند مرد مسلمان مريض شد وقتى احساس مرگ خود را نمود هر چه داشت بآن دو نفر همسفر خود داد كه بورثه او بدهند پس از مرگ او نصرانى‏ها وجوه نقد و قسمتى از اموال را بورثه او رد كردند ولى ظروف طلا و اشياء نفيسه كه بود تسليم ننمودند، ورثه كه از حال او اطلاع داشتند پرسيدند كه آيا مرض تميم مدتى بطول انجاميده؟ گفتند خير چند روز بيشتر مريض نبود سؤال كردند آيا چيزى از او بسرقت رفته و يا در تجارت خسارتى كرده بوده؟ گفتند خير پرسيدند پس اموال نفيس و جواهرات و زرينه الاتى كه همراه او بود چه شد جواب دادند هر چه بما داده بود بشما تحويل داديم و زائد بر آنرا اطلاعى نداريم ورثه حضور پيغمبر شرفياب شده و چگونگى را عرض نمودند پيغمبر اكرم آندو را قسم داد هر دو قسم خورده و رها شدند پس از چندى جواهرات را در نزد آنها مشاهده نموده و پيدا شدن آنها را به پيغمبر خبر دادند و گفتند كه آن دو نفر قسم دروغ خورده‏اند، پيغمبر منتظر وحى شد تا اينكه اين آيه نازل شد و مراد از أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ اهل كتاب ميباشند چه خداوند شهادة اهل كتاب را فقط در وصيت در سفر آنهم در صورتى كه مسلمان نباشد معتبر دانسته و بشهادت اولى پيغمبران دو نفر نصرانى را قسم داده بود بعدا فرمود اگر اطلاع يافتيد كه آن دو شاهد بدروغ قسم خوردند مانند آن دو نصرانى كه حضور پيغمبر دروغ قسم خوردند بايد در اينصورت دو نفر ديگر از آنهائيكه مدعى هستند كه شاهدين اول دروغ قسم خورده‏اند بجاى آنها قرار دهيد چنانچه امر فرمود پيغمبر بورثه تميم كه بر آنچه اطلاع يافتند قسم بخورند و پس از قسم خوردن جواهرات را از آن دو نفر نصرانى گرفته و بورثه رد نمود.

تفسير جامع    ج‏2    356    [سوره الأنعام(6): آيات 108 تا 113] .....  ص : 354

گفتند كوه صفا را براى ما طلا كن و مردگان را زنده گردان تا از آنها پرسش كنيم از حقانيت و باطل شما و فرشتگان را بما نشان بده تا گواهى دهند براى تو يا خداوند را بما بنمايان، فرمود پيغمبر اكرم اگر بعضى چيزهائى كه شما ميخواهيد بياورم آيا تصديق مرا مينمائيد؟ عرض كردند بلى بخدا قسم از تو پيروى ميكنيم مسلمانان هم از پيغمبر درخواست نمودند كه آيه‏اى نازل فرمايد براى ايشان تا ايمان آورند پيغمبر دعا كرد تا كوه صفا مبدل بطلا گردد جبرئيل نازل شد و گفت اگر بخواهى تمام كوهها بطلا برگردد بر ميگردد و لكن اگر تصديق ترا پس از آن نكنند عذاب ميكنم آنها را و تمام ايشان هلاك خواهند شد و اگر بخواهى رها كنم آنانرا تا توبه كنند؟ پيغمبر فرمود پروردگارا واگذار اينان را بحال خود تا توبه كنند سپس جبرئيل اين آيه را نازل كرد كه بيان ميكند حال كفاريكه سؤال كردند از آيات و ميفرمايد هرگاه آيات هم براى آنها نازل شود ايمان نخواهند آورد چه دلهاى آنان بر گشته و وارونه شده.

تفسير جامع    ج‏3    31    [سوره الأنفال(8): آيات 5 تا 13] .....  ص : 9

پيغمبر بآنها فرمود هر چه از اسيران فدا پذيرفته و آزاد نمائيد در سال آينده در جنگ احد بهمان تعداد از شما كشته خواهد شد سپس پيغمبر به عباس فرمود براى آزادى خود و پسر برادرت فدا بده گفت اى رسول خدا من اسلام اختيار نموده‏ام و طايفه قريش مرا مجبور بحضور در ميدان جنگ نمودند پيغمبر فرمود خداوند باسلام آوردن تو داناتر است اگر راست گفته باشى خداوند بتو جزاى خير ميدهد اما بصورت ظاهر بجنگ با ما آمده بودى و چون شما با خدا دشمنى كرده بوديد خدا هم با شما دشمنى نمود و دوباره فرمود براى خود و برادرزاده‏ات فدا بده عباس همراه خود چهل وقيه طلا داشت كه در هنگام رزم بغنيمت مسلمين رفته بود عرض كرد يا رسول اللّه طلاى غارت شده مرا بابت فداى ما محسوب كنيد فرمود آن غنيمت را خداوند از مال تو نصيب مسلمين نموده و بايد فدا بدهى عباس عرض كرد غير از مالى كه به غنيمت برده شده چيزى ندارم، فرمود پس آن مالى كه نزد ام الفضل گذاردى تا اگر اتفاقى روى دهد آن را به كسان تو قسمت كند؟ عرض كرد آيا مرا رها نميكنى مگر آنكه پس از رهائى محتاج وسائل بكف شده باشم يعنى اگر مال موجود و ذخيره خود را تسليم كنم ديگر چيزى نخواهم داشت در اينموقع بود كه خداوند آيه: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ را نازل فرمود و چون تصميم گرفته شد فديه گيرند و غنايم را قسمت كند سعد بن معاذ عرض كرد اى رسول خدا ما جماعتى هستيم كه مأمور پاس و نگهبانى بوديم و پيكار نكرديم و طايفه ديگر جنگ ميكردند اگر غنايم نصيب جهاد كنندگان است بسيارى از اصحاب بى نصيب خواهند بود لذا در ميان صحابه گفتگو زياد شد و هر طايفه‏اى از آنها خودشان را در گرفتن غنيمت اولى و مقدم ميدانستند جبرئيل نازل شده آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ را آورد» يعنى اى پيغمبر از تو حكم غنايم را پرسش ميكنند پاسخ ده بآنها كه انفال و غنايم مخصوص خدا و رسول اوست. چون اين معنى دانستند از اختلاف باز نشستند رسول خدا عبد اللّه انصارى را كه حافظ غنايم بود دستور داد تا آن اموال را حضورش حاضر كند چون آنها را آورد ميان تمام اصحاب بطور مساوى قسمت نمود سعد بن ابى وقاص عرض كرد جهاد كنندگان سواره را مانند پيادگان ضعيف نصيب داديد پيغمبر باو فرمود مادرت بعزايت بنشيند خداوند ببركت ضعفا شما را نصرت داد و به اين صورت غزوه بدر بپايان رسيد.

تفسير جامع    ج‏3    60    بيان احكام خمس .....  ص : 54

4- در تهذيب از محمد بن مسلم روايت كرده گفت از حضرت باقر عليه السّلام سؤال نمودم كه بهره بردارى از معادن طلا و نقره و آهن و مس و روى و قلع سرب مشمول خمس ميشود؟ فرمود از درآمد حاصله استخراج تمام معادن بايد خمس داده شود مجددا حضورش عرض كردم زمينهائى كه آب در آن جمع شده و تبديل به نمك ميشود در حكم معدنست؟ فرمودند بلى جزء معادن محسوب و خمس بدرآمد حاصله از فروش نمك تعلق ميگيرد عرض كردم نفت گوگرد از زمين خارج ميشود؟ فرمود در آنها و نظايرشان خمس واجب است. و از ابو بصير روايت كرده گفت سؤال كردم از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام در اندك و بسيار معادن خمس واجب ميشود؟ فرمود واجب نيست خمس تا بهاى درآمد حاصله از آن بعد از اخراج هزينه به بيست دينار برسد در اينصورت خمس در آن واجب است 5- در كافى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود زمينى كه اهل ذمه مانند يهود و نصارى از مسلمانان خريدارى ميكنند بايد خمس آنرا از خريداران وصول نمود.

تفسير جامع    ج‏3    113    محاجه يهود و نصارى و زرتشتيان و طبيعيون .....  ص : 101

عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود طلا و نقره هر گاه بدو هزار درهم رسيد گنج است و نيز از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده فرمود امعاء مانع زكوة در آتش است قوله تعالى: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ تعداد ماههاى سال در لوح محفوظ پروردگار دوازده است مطابق عدد منازل قمر و پيدايش سال و ماه از وقتى است كه خداوند آسمان و زمين را بيافريد و تمام كرات را در فضا قرار داد و در اثر گردش آفتاب و ماه و زمين شب و روز و ماه سال پديدار شد چهار ماه را از دوازده ماه حرام فرمود براى حكمت و مصلحتى و آنها عبارت از ذيقعده و ذيحجه و محرم و رجب است، اعراب در زمان جاهليت حرمت اينها را نگاه ميداشتند بطوريكه اگر يكى از ايشان قاتل پدر خود را در آن اوقات مشاهده مينمود متعرض قاتل نمى‏شد و چه بسا اين معنا سبب آن ميشد كه آتش غضب آن شخص فرو مينشست و پس از گذشتن ماههاى حرام دست از قاتل بر ميداشت و تجاوز و ستمگرى بيكديگر نمى‏نمودند، و علة آنكه محرم را بمحرم ناميده‏اند آن بود كه قتل و غارت را در آن ماه حرام ميدانستند و چون در ماه صفر مرض و باو طاعون در مكه بروز نمود صورتهاى مردم در اثر آن مرض زرد رنگ گشت باين مناسبت آن ماه را صفر نام گذاشتند و در ربيع گياهان روئيده و درختان سبز ميشدند لذا آنماه را بربيع نام برى كرده‏اند و جماديرا براى آن ميگفتند كه چشمه‏هاى آب كم و خشك ميگرديد رجب گويند چون ترك قتال بود در آنماه شعبان گفتند براى آنكه خير در آن ماه زياد بود رمضان ميگويند چون گناه و عصيان در آن ترك ميشود شوال نام گذاشته‏اند بجهة آنكه اعراب از خانهايشان حركت مينمودند ذيقعده گفتند چه از قتل و غارت باز مى‏نشستند ذيحجه از آنرو گويند كه حج بجا ميآوردند.

تفسير جامع    ج‏3    136    اشيائيكه زكوة بر آنها تعلق ميگيرد .....  ص : 134

زكوة بر نه چيز واجب است طلا و نقره گندم و جو مويز خرما شتر و گاو و گوسفند زكوة بر اشياء مذكوره در صورتى واجب ميشود كه بحد نصاب برسند چنانچه بعدا بيان ميشود و ديگر مالك آنها بالغ و عاقل و آزاد و آن مال در تحت تصرف او بوده باشد.

تفسير جامع    ج‏3    136    اشيائيكه زكوة بر آنها تعلق ميگيرد .....  ص : 134

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود زمانى كه آيه فوق و آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صدقه نازل شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر فرمود منادى صدا بزند ميان مردم خداوند واجب فرموده زكوة را در طلا و نقره و غلات اربعه و چهار پايان سه گانه طلا دو نصاب دارد اول بيست دينار زكوة آن نصف دينار است دوم چهار دينار زكوة آن دو قيراط است و دينار يك مثقال شرعى و هر مثقال شرعى سه ربع مثقال صيرفى است و بحساب مثقال صيرفى نصاب اول پانزده و دوم سه مثقال صيرفى باشد.

تفسير جامع    ج‏3    137    اشيائيكه زكوة بر آنها تعلق ميگيرد .....  ص : 134

درهم يك درهم زكوة بدهد و هر درهمى هيجده نخود است كه يك مثقال شرعى است و بحساب مثقال صيرفى كه بيست چهار نخود باشد نصاب اول يكصد پنج و دوم بيست يك مثقال ميباشد و قاعده كلى در زكوة طلا و نقره هر گاه از نصاب اول زيادتر شد براى هر چهل درهم و دينار يكى بعنوان زكوة بايد اداء كنند و زكوة آنها در صورتيست كه مسكوك باشند بسكه معامله و چنانچه آلت زينت و زر زيور يا سبيكه و شمس باشند در آنها زكوة واجب نيست و ديگر بايد مقدار نصاب يك سال بماند و اگر در اثناء تغيير يا تبديل كند آنها در اينصورت نيز زكوة تعلق نميگيرد.

تفسير جامع    ج‏3    138    اشيائيكه زكوة بر آنها تعلق ميگيرد .....  ص : 134

در كافى از ابن يقطين روايت كرده گفت سؤال كردم از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام مقدارى آلات و حلى و زيور طلا و نقره پيش من موجود است زكوة بر آنها واجب است فرمود نه عرض كردم طلا و نقره مسكوك چطور؟ فرمود چنانچه با آنها معامله ميكنند واجب است و اگر از رواج افتاده يا سبيكه شده واجب نيست و از زراره روايت كرده گفت حضور حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم يكصد و نود و نه درهم جمع كردم و يازده ماه بر آنها گذشته ماه دوازدهم يك درهم اضافه نمودم در پايان سال دويست درهم مقدار نصاب دارا هستم بايد زكوة آن را بدهم فرمود زكوة واجب نيست تا بر تمام دويست درهم يك سال بگذرد و از چيزهائى كه زكوة بر آنها تعلق ميگيرد گندم جو و مويز خرما است بدو شرط اول بايد هر كدام بنصاب برسند و نصاب آنها دويست و هشتاد و هشت من چهل و پنج مثقال كم ميباشد.

تفسير جامع    ج‏3    166    [سوره التوبة(9): آيات 103 تا 112] .....  ص : 166

در كافى ذيل آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود وقتى كه اين آيه نازل شد پيغمبر اكرم بوسيله منادى بمسلمين اعلام فرمود كه خداوند همانطور كه نماز را بر شما واجب فرموده اينك زكوة را نيز بشما واجب كرده تا از طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و مويز و خرما زكوة بدهيد مشروط بر آنكه يك سال از آن اموال بگذرد و پس از آنكه ماه رمضان را روزه گرفتند بر آنها اعلام كرد براى قبولى نماز و روزه خود خداوند پرداخت فطره يعنى زكوة بدن را مقرر و واجب فرموده است. و ابن بابويه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود امام زين العابدين عليه السّلام فرموده من ضمانت ميكنم كه صدقاتى كه از دست بنده‏اى خارج شود بدست پروردگار برسد و اين است مفهوم و معناى قول خداوند كه ميفرمايد:

تفسير جامع    ج‏3    216    [سوره يونس(10): آيات 45 تا 58] .....  ص : 212

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود فضل خدا رسول اوست و رحمت پروردگار امير المؤمنين عليه السّلام است كه مؤمنين و شيعيان بوجود مقدسش شادمانى ميكنند و حضرتش براى شيعيان بهتر است از طلا و نقره و ثروتيكه دشمنان دارند.

تفسير جامع    ج‏3    267    [سوره هود(11): آيات 33 تا 39] .....  ص : 265

سپس بنوح امر شد كه شروع بساختن كشتى كند و جبرئيل بامر رب جليل نازل شده و تعليم داد كه چگونه چوب درخت را بريده و طول و عرض و بلندى كشتى را تعيين نمايد (طول كشتى يكهزار و دويست ذراع عرضش هشتصد و به بلندى و عمق هشتاد ذراع بوده و سه طبقه داشت طبقه زير مخصوص وحوش و درندگان بود طبقه وسطى چهارپايان در آن قرار گرفتند و طبقه بالا نوح و پيروانش بودند) نوح گفت پروردگارا در ساختن چنين كشتى با عظمتى كه مرا يارى و كمك خواهد كرد؟ خطاب رسيد بقوم خود بگو براى تراشيدن چوب با تو كمك و همكارى نمايند و بآنها وعده بده كه هر كس اقدام بآن كار كند تراشه‏هاى چوب مبدل بطلا و نقره خواهد شد نوح مردم را دعوت بكار نمود و بطمع طلا و نقره گروهى گرد آمده و بتراشيدن چوب پرداختند ضمنا نوح را مسخره ميكردند و ميگفتند از پيغمبرى بدرودگرى پرداخته و در روى خشكى و خاك ساختن كشتى كار عقلائى نيست و چون خداوند قصد هلاكت قوم نوح را فرمود چهل سال قبل از هلاكت زنهاى آنها را عقيم و نازا نمود و ديگر فرزندى متولد نشد نوح ساختمان كشتى را بپايان رسانيد بامر پروردگار كليه بهائم را احضار نمود و تمام حيوانات نزدش حاضر شدند و از هر يك انواع يك زوج نر و ماده بداخل كشتى برده و جاى داد و بعد از آن كسانيكه ايمان آورده بودند وعده ايشان فقط هشتاد نفر بود بكشتى سوار كرده و استقرار يافتند.

تفسير جامع    ج‏3    338    لطيفه .....  ص : 335

هرگاه مشاهده مخلوقى اين طور ميباشد كه تاب توان از ناظرين مى‏برد پس چگونه ميتوان مشاهده كرد خالق و آفريدگار را؟! دروغ ميگويد آنكه دعوى محبت خدا كند سپس درك كند گفتار خلايق و سخنان آنها را دروغ گويد آنكه دعوى دوستى پروردگار نمايد و ديگرى را دوست بدارد عارفى در بغداد مشاهده كرد جوانى شيخى را ميزند آن شيخ بآنجوان ميگويد ديگر از من چه ميخواهى گفتى اينكار بكن بجا آوردم امر نمودى فلان چيز را بجا نياور اطاعت كردم دستور دادى عيالت را طلاق بده انجام دادم گفتى نخواب بخواب نرفتم تقاضا نمودى در كارهايت نام مرا ببر بردم ديگر چه اراده دارى؟ جوان گفت ميخواهم بميرى فورا بزمين قرار گرفت و گفت مردم و وفات كرد من گمان كردم كه مزاح ميكند رفتم ببالين او هر چه حركتش دادم از جا بلند نشد ديدم حقيقتا از دنيا رفته است با هر دو دست بسر و صورت خود زدم و گفتم چه اندازه دعوى دروغ ميكنم حال كسيكه دعوى دوستى مخلوقى را مينمود اين طور بود پس چگونه بايد باشد هر آنكه ادعاء محبت و دوستى خالق كند داخل خانه شدم صداى گريه و زارى شنيدم سؤال كردم چه خبر است جواب دادند همان جوان وارد خانه شد و از دنيا رفت از اين محبت و دوستى تعجب نمودم روز قيامت كه برپا شود سياه گردد صورت آنهائى كه بدروغ دعوى محبت پروردگار ميكردند چنانچه خداوند در قرآن ميفرمايد وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ روز دوم مالك اعلان كرد هر كس ميل ديدار يوسف دارد بايد دو دينار بدهد مردم هجوم كرده و مبلغ را پرداختند يك مليون و دويست هزار درهم دريافت كرد سپس يوسف را بانواع حلى و جواهرات زينت كرد و او را بر سريرى نشانيد منادى فرياد كرد هر كس مايل بخريدارى اين غلام است حاضر شود نبود در شهر مصر شخصى مگر آنكه طمع نمود در خريدارى يوسف و تمام هستى اموال خود را داد تا يوسف را خريدارى كند مالك نداد و گفت اى مردم مالهاى خود را برداريد كه هيچكدام از شما نميتوانيد بهاء او را بدست آوريد چه او عزيز است و خريدارى نكند او را جز عزيز مصر روز سوم مردم باز اجتماع كردند بدر خانه مالك گفتند اى مالك اگر نميفروشى اين غلام را پس نشان ده او را بما تا زيارتش كنيم و ديدگان ما بجمالش روشن گردد مالك گفت ديگر نميتوانم او را بشما ارائه دهم ولى صباح روز جمعه او را در ميدان عمومى آورم هر كس مايل بخريدارى او است در آنجا حاضر شود روز جمعه مالك دستور داد ميدان را زينت كنند و كرسى مرصعى در وسط آن گذارند و قبه روى آن از طلا و زمرد نصب كنند و روى آن را از ديباج فرش كنند و مشك و عنبر دود كنند پس از آن دستور داد يوسف را بالاى كرسى نشانند تا تمام اهالى مصر او را مشاهده كنند و مقصودش ارائه دادن بزرگى و شأن يوسف بود تمام مردم از زن و مرد كوچك و بزرگ پير و جوان عالم و جاهل حتى رهبانان از صومعه و عبادتگاه خود بيرون آمده و در محل مزبور حاضر شدند منادى فرياد زد اى مردم بدانيد يوسف فرشته‏ايست بصورت بشر بهاء او عزيز است طمع از خريدن او برداريد تاب خريدارى او را ندارد كسى جز عزيز در آن هنگام عزيز مصر با حشمت و جلالى وارد ميدان گرديد تا جمال يوسف را مشاهده كند خادم خود را فرستاد نزد مالك گفت باو اى تاجر بياور غلام را تا نظر كنيم بسوى او مالك حضور يوسف شرفياب شد عرض كرد مردم جمع شدند و ميل دارند شما را زيارت كنند تشريف بياوريد يوسف دانست كه مالك اراده فروش او را دارد لباسهاى حرير و ديباج پوشيد و تاج مرصع بر سر گذاشت و خود را بانواع جواهرات زينت داد سوار بر اسبى شد كه زين او از طلا و لجام او از نقره بود و با حشمت و جلالى وارد ميدان شد و ميگفت راست گفت پروردگار و رسول او سؤال كردند از او آيا رسول پروردگار بر تو نازل شده فرمود بلى هنگاميكه برادران لباس مرا از تن بيرون آوردند و بچاه انداختند جبرئيل نزد من آمد و گفت پروردگارت سلام ميرساند و ميفرمايد اى يوسف صبر كن بعزت و جلال خود سوگند تو را از چاه‏

تفسير جامع    ج‏3    342    لطيفه .....  ص : 335

پدر نامه باين مضمون بقطيفور پادشاه مصر نوشت دخترى دارم بجز شما شوهر ديگرى اختيار نميكند اگر مايل هستيد بشما ميدهم با هرچه كه بخواهيد از ملك و اموال خود ملك پاسخ نامه او را نوشت هر آنكه ما را دوست ميدارد ما نيز او را دوست داريم و غير از آن دختر چيز ديگرى نخواهيم پدر دستور داد زليخا را بانواع حلى و جواهرات گرانبها آراسته و با هزار كنيز و هزار غلام و چهل بار شتر دينار طلا و چهل بار ديباج و سندس و استبرق روانه مصر كنند وقتى وارد مصر شد چنان مسرور و خوشحال شده بود كه فوق آن تصور نميشود چه جلالت شأن و بزرگوارى يوسف را در خواب مشاهده نموده بود وقتى وارد قصر سلطنتى شد و عزيز مصر بنزد او آمد از كنيزش سؤال كرد اين مرد كيست؟ كنيز گفت شوهر تو عزيز مصر است فريادى برآورد كه او محبوب و معشوق من نيست كه در عالم رؤيا سه مرتبه او را زيارت كردم صدائى شنيد كه ميگفت اى زليخا محزون نشو و صبر و بردبارى را پيشه خود ساز اميد است كه در اثر صبر ظفر يابى و اظهارى بعزيز نكن جز علاقه و محبت چه عزيز سبب ميشود كه بمحبوب و معشوق حقيقى خود برسى، زليخا سكوت كرد و عزيز بى‏اندازه او را دوست ميداشت و تعجب مينمود از حسن و زيبائى او پهلوى زليخا ميخوابيد ولى قدرت و توانائى نداشت كه با او هم بستر شود چه او را خداوند آفريده بود براى يوسف از اين جهت بود كه وقتى زليخا در فروشگاه نظرش بيوسف افتاد مدهوش شد و خواست خود را بدامن يوسف افكند چه محبوب حقيقى خود را دريافت و شناخت وقتى بهوش آمد كنيز مخصوص او گفت اى ملكه تو را چه ميشود؟ جواب داد اين غلام همان شوهر من است كه در خواب او را ديده و براى خاطر او بمصر آمدم جاريه گفت اى خانم عزيز قدرى صبر و حوصله كن مبادا عزيز اطلاع پيدا كند و سبب جدائى ميان شما بشود زليخا دستور داد بجاريه خود بيوسف بگويد مبادا ديگرى را اختيار كنى من تمام خزائن مملكت را بتو ميدهم و تو را در خواب ديده‏ام يوسف بجاريه گفت من نيز او را در خواب مشاهده نمودم او براى من و من براى او خلق شده‏ام ولى بوصال يكديگر نميرسيم مگر بعد از شدايد و بلاهاى بسيارى عزيز بانوى ديگرى موسوم بحسناء داشت با زليخا بسيار بد بود سخن او و جاريه را شنيد پيغام داد بعزيز مبادا اين غلام را خريدارى كنى كه موضوع از اينقرار است عزيز اعتنائى بگفتار او نكرد.

تفسير جامع    ج‏3    346    لطيفه .....  ص : 335

سپس منادى فرياد زد كه حاضر است اين غلام را با اين اوصاف ده‏گانه خريدارى كند ملاحة صباحة فصاحة شجاعة مروة قوة ديانة صيانة امانة فتوة خواست بگويد نبوة خداوند جلوى او را گرفت تا كسى نداند زليخا بعزيز گفت نگذار مردم يوسف را خريدارى كنند البته او را بگير هرچند بهاء او تمام ثروت و دارائى تو شود وقتى مردم فهميدند كه عزيز طالب خريدارى يوسف است از زياد كردن بهاء او خوددارى كردند عزيز بمالك گفت بچه بهاء او را ميفروشى؟ مالك گفت مطابق وزن او طلا و نقره و زر و ابريشم و ياقوت و عنبر و كافور و مشك ميفروشم عزيز گفت حاضرم بهمين بها او را خريدارى كنم يوسف را در يك كفه ترازو گذاشتند و پانصد هزار دينار در كفه ديگر نهادند يوسف بر آنها زيادتى داشت آنقدر باو افزودند كه ديگر در خزانه سلطنتى درهم و دينارى باقى نماند (اشارة- مخلوقى بود كه در آن نور نبوت وجود داشت لذا او بر تمام ثروت و خزانه مملكتى افزوده ميشد پس جاى تعجب نيست كه روز قيامت توحيد و ولايت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر سيئات اعمال موحد و كسيكه داراى ولايت است افزوده ميگردد) عزيز گفت اى مالك آيا مروت و انصاف دارى اين غلام را در مقابل تمام خزانه بمن هديه كنى چه من قدرت و توانائى اداء بهاء او را بتو ندارم مالك راضى شد و يوسف را بهمان بهاء بعزيز فروخت و مالك در اين مدت يوسف را بصورت اصلى مشاهده نكرده بود پس از آنكه او را فروخت خداوند پرده را از جلوى ديده او برداشت و يوسف را بصورت اصلى مشاهده كرد صيحه‏اى زد و افتاد مدهوش شد مردم تصور كردند كه از دنيا رفته است وقتى بهوش آمد يوسف باو فرمود اى مالك تو را چه ميشود كه اينطور پريشانى؟ جواب داد من در اين مدت آنطور كه سزاوار است تو را مشاهده نكرده بودم لذا اين بهاء را بسيار ميدانستم الحال كه بنظر دقت تو را ديدم فهميدم كه تمام ثروت دنيا براى ارزش تو كم بهاء باشد سپس بيوسف گفت آيا وعده نفرمودى هرگاه تو را فروختم سرگذشت خود را برايم بيان فرمائى فرمود بيان ميكنم بشرط آنكه براى كسى ذكر نكنى من همان شخصى هستم كه تو در حال جوانى مرا در خواب ديدى من يوسف فرزند يعقوب اسرائيل اللّه فرزند اسحق بن ابراهيم خليل رحمن هستم مالك مجددا فرياد زد و گفت بد تجارتى كردم خجل و شرمسارم و مدهوش افتاد پس از آنكه عزيز يوسف را خريدارى كرد متوجه شد كه خزائن او خالى شده با خود گفت هزينه قشون را از دست دادم و مملكت را در خطر انداختم لشگر بدون پرداخت هزينه اطاعت و فرمانبردارى از من نكنند چگونه ميتوانم بدون عسكر پادشاهى كنم سپس بخزانه‏دار گفت برو به‏بين در خزانه چيزى باقى مانده وقتى درب خزانه را باز كرد مشاهده نمود كه پر از جواهرات است و هر چه بمالك داده‏اند همه در خزانه موجود است برگشت در حاليكه مسرور و خندان بود موضوع را بعزيز خبر داد عزيز مات و متحير شد گفت نميدانم سبب چيست؟ خازن باو گفت از غلام سبب را سؤال كن شايد حقيقت را بگويد چه غلام ادعاء ميكند كه خدائى دارد هر كار بخواهد انجام ميدهد عزيز سؤال كرد از كجا دانى غلام اين دعوى كند؟ پاسخ داد وقتى او را خريدى پرنده سفيدى را مشاهده كردم كه با زبان بشر باو گفت اى يوسف نظر كن به بهاء خود هنگاميكه برادران تو را فروختند بثمن ناچيزى خريدارى شدى الحال كه بمشيت خدا فروخته شدى خزائن مصر بهاء تو گرديد عزيز از سخن خازن تعجب نمود از يوسف سبب را سؤال كرد؟ جواب داد خداوند خزائن را پر كرد براى اكرام و احترام من تا ملامت نكنى مرا و از خريدارى من نادم و پشيمان شوى و خداوند نخواست كه منت تو بر من باقى بماند بلكه خدا منت بر تو گذارده مرا با دارائى و ثروت بتو عطا فرموده (هر بنده مؤمنى براى رضاى خدا مالى انفاق كند خداوند عوض او را مانند عوض دادن بعزيز عطا فرمايد) عزيز مصر فرزند نداشت يوسف را در نهايت مهربانى نمود تمام خدام و كاركنان خود را حاضر كرد و دستور داد بآنها كه اين پسر را نيكو احترام كنيد و بزليخا گفت يوسف را گرامى بدار و جاى نيكو

تفسير جامع    ج‏3    363    [سوره يوسف(12): آيات 57 تا 81] .....  ص : 358

از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند با آنكه آنها دزدى نكرده بودند چرا يوسف ببرادران خود نسبت دزدى داده و چرا دروغ گفت؟ فرمود مراد يوسف دزدى كيل و پيمانه طلا نبود بلكه دزديدن يوسف از پدرش يعقوب و فروختن او بود برادران يوسف از مأمور اعزامى پرسيدند چه چيز گم شده است؟ جواب داد پيمانه طلاى ملك مفقود شده بارها را انداختند و پيش از بار شتر بن يامين بار ساير برادران را بررسى و تفتيش نموده بالاخره آنرا از ميان بار بن يامين بدست آوردند همه برادران تعجب كرده گفتند اين برادر ديگرى هم داشت كه مرتكب سرقت ميشد ناگزير بشهر بازگشته و يوسف دستور داد بنيامين كه پيمانه در بار او پيدا شده بود توقيف و زندانى نمايند برادران از شدت غضب و براى آنكه بپدر خود قول داده بودند كه از او حفاظت نموده و سالما بهمراه خود ببرند بخود مى‏پيچيدند و ميخروشيدند و بيوسف گفتند اين جوان پدر پيرى دارد كه كمال تعلق و دلبستگى را باو دارد شما هر كدام از ما را خواسته باشيد بجاى او بازداشت كنيد يوسف گفت معاذ اللّه كه من ظلم نموده و بى‏گناهى را زندانى نمايم من كسى را زندانى ميكنم كه متاع خود را نزد او يافته خواه ناخواه جز يهودا بقيه بسوى كنعان عزيمت نمودند تا ماجراى را براى پدر خود حكايت كنند.

تفسير جامع    ج‏3    396    [سوره الرعد(13): آيات 10 تا 18] .....  ص : 390

قوله تعالى: هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً ابن بابويه در امالى از انس بن مالك روايت كرده گفت سبب نزول آيه آنست كه مردى بود از متكبرين و طواغيت عرب رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جماعتى را فرستاد تا او را دعوت باسلام كنند بآنها گفت براى من بگوئيد خداى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه شما مرا بسوى او ميخوانيد چيست از طلا و زر است يا از نقره و سيم يا از مس و آهن؟ ايشان گفتند اين چه سخنى است كه ميگوئى او خدائى است بى‏مثل و بى‏مانند بهيچ چيز نتوان او را تشبيه كرد او گفت من نميدانم شما چه ميگوئيد آن جماعت برگشتند و كلمات آنكافر را به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرضه داشتند و گفتند ما از او كافرتر نديديم آن حضرت بآنها فرمود برگرديد بسوى آنمرد و مرتبه ديگر او را دعوت كنيد رفتند دعوت كردند او را گفت من تا خداى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نبينم دعوت او را اجابت نكنم باز آمدند و به پيغمبر گفتار او را بعرض رساندند فرمود يك مرتبه ديگر برويد تا حجت بر او تمامتر بشود رفتند و در دعوت مناظره و مجادله كردند سخن اول را تكرار نمود ناگاه ابرى نمودار شد و رعدى پديد آمد برقى زد شعله از آن برق بآن كافر افتاده او را سوزانيد آن جماعت بازگشتند خبر او را به پيغمبر گفتند جماعتى از صحابه بآنها گفتند چگونه آنمرد سوخت بصاعقه؟! خداى تعالى آيه فوق را نازل كرد و فرمود خداست كه برق بشما نشان مى‏دهد كه در او خوف است و هم اميدوارى و ابرهاى سنگين را ايجاد ميفرمايد و رعد و برق و فرشتگان همه از خوف خدا مشغول تسبيح و ستايش بوده و آن خدا صاعقه را ميفرستد بهر قوميكه بخواهد اصابت بنمايد باز هم اين كفار در باره خداوندى كه سخت انتقام ميكشد جدال مينمايند.

تفسير جامع    ج‏3    459    [سوره الحجر(15): آيات 16 تا 29] .....  ص : 454

سپس بيان ميفرمايد آثار و علائمى كه در زمين بيافريد بقولش وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ زمين را بگسترديم و در آن كوه‏هاى بلند ايجاد كرده و از هر چيزى بطورى متناسب و بر وفق حكمت در آن كوه رويانيديم و زمين مانند معادن طلا و نقره و مس و آهن و قلع و سرب و زرنيخ گوگرد و املاح و احجار معدنى و غيره و مراد بموزون مقدار حاجت است بدون زياده و نقصان بحسب اقتضاء و مصلحت نه وزن است چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند تا ايراد كنند چرا موزون گفت و مكيل و معدود نگفت آنگاه جواب دهند غايت و انتهاى كيل و عدد بوزن برگردد وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ و براى معاش و ارتزاق شما و آنهائيكه شما بارتزاق آنان قادر نيستيد مانند پرندگان و چرندگان و حيوانات و غيره وسيله‏اى فراهم آورديم يعنى در روى زمين براى شما انواع و اقسام معيشت و اسباب زندگانى در دنيا را آماده نموديم و بندگان و حيوانات را خداوند روزى ميدهد نه شما و نشايد كه بگوئيد ما روزى و هزينه مخارج آنها را داده و متحمل مشقت ميشويم. و چيزى نيست كه از آسمان فرود آيد يا از زمين روئيده شود مگر آنكه خزينه‏ها و انبارهاى آن در نزد ما است و بقدر لزوم و مطابق مصلحت بخلق ميرسانيم و مراد بخزائن پروردگار مقدورات او است و از اينجا است كه معصوم و ائمه طاهرين در دعا ميفرمايند

تفسير جامع    ج‏4    133    [سوره الإسراء(17): آيات 53 تا 60] .....  ص : 130

قوله تعالى: وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها هيچ شهر و ديارى نيست مگر آنكه پيش از قيام قيامت ساكنين آنها را نابود و هلاك سازيم و يا آنكه بسخت‏ترين عذابى معذب كنيم بسبب كفر و معصيت اهلش سبب نزول اين آيه آن بود كه اهل مكه به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفتند اگر تو پيغمبرى كوه صفا و مروه را براى ما طلا كن خداى تعالى فرمود اينعمل مانعى ندارد پيشينيان شما هم از اين قبيل در خواستها نمودند چون بداديم تكذيب كردند اگر تقاضاى شما را هم انجام دهيم تكذيب خواهيد نمود و حكمت اقتضا كند كه بعد از آن شما را مهلت ندهيم و هلاك گردانيم چنانچه پيشينيان شما را هلاك و عقوبت نموديم و اين امر در كتاب علم ازلى پروردگار نوشته شده است كه چنانچه آيه‏اى بفرستد و مردم تكذيب كنند آنرا پس از آن هلاك و نابود گردند و قرار و حكم ما آنستكه براى شرافت و عظمت پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين امة عذاب نفرستيم و هيچ مانعى نيست كه معجزات و خوارق عادات بدست رسولان خود آشكار كنيم جز تكذيب پيشينيان و براى قوم ثمود كه خواستند بدعاى صالح پيغمبر ناقه را معجزه روشن و آشكار قرار داديم تا در آن نظر كنند با اينوصف كافر شدند و بر او ستم روا داشتند و ما اين معجزات و آيات را نميفرستيم مگر براى ترسانيدن مردم تا انديشه كنند و رو بدرگاه پروردگار آورند و از ابن مسعود روايت كردند روزى در كوفه زلزله شديدى حادث شد امير المؤمنين عليه السلام فرمود اى بندگان خدا پروردگار بر شما توبه عرض ميدارد و شما را برضاى خود ميخواند او را بتوبه و استغفار و طاعت خشنود كنيد.

تفسير جامع    ج‏4    163    [سوره الإسراء(17): آيات 88 تا 99] .....  ص : 161

 (مقصود حضرت باطن آيه باشد) و اينحديث را عياشى نقل نموده قوله تعالى: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً تا آخر بَشَراً رَسُولًا طبرسى از ابن عباس روايت كرده كه سبب نزول آيات فوق آن بود جمعى از اشراف قريش كه از جمله آنها عتبه و شيبه فرزندان ربيعه و ابو سفيان بن حرب و نضر بن حارث و ابو بخترى و اسود بن مطلب و ربيعة بن اسود و وليد بن مغيره و ابو جهل بن هشام و عبد اللّه بن اميه و عاص بن اميه و عاص بن وائل و بنيه و منيه پسران حجاج بودند در خانه كعبه اجتماع نموده گفتند تا فرصتى است محمد را در اينجا حاضر نمائيم و بر او اتمام حجة خود را تمام كنيم شخصى را حضور آنحضرت فرستادند پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بخاطر آنكه ايشان را دعوت باسلام كند تشريف بردند بآنها فرمود براى چه كارى مرا به اين جا دعوت كرده‏ايد؟ گفتند اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما كسى را بمانند شما نديده‏ايم كه قوم خود را خوار و ذليل كند پدران و پيشينان ما را سب نمايد و دين آنها را عبث و لغو و خدايان را دشنام دهد و جماعات ما را متفرق سازد اگر اين كارها را بطمع مال ميكنى ما هر يك نصيبى از مال خود بتو بدهيم و چنانچه رياست و سيادت ميخواهى تو را رئيس خود گردانيم و اگر سفيه يا از جنيان بتو آزار و اذيتى رسيده است طبيب و دارو برايت طلب كنيم پيغمبر فرمود نه احتياج بمال دارم و نه بملك و رياست و تعلقى بهمرسانيده‏ام بلكه پروردگار مرا برسالت و پيغمبرى بر تمام جن و انس فرستاده و كتابى بمن عطا فرموده تا شما را بشارت دهم و بترسانم اگر ايمان آورده و نصيحت مرا بشنويد خير دنيا و آخرت نصيب شما خواهد بود و چنانچه نشنويد و ايمان نياوريد صبر و بردباريرا پيشه خود قرار دهم تا پروردگار ميان من و شما حكم فرمايد گفتند اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو ميدانى زمين ما تنگ‏ترين زمينها است و آب اندك دارد اگر تو پيغمبرى از خدا بخواه اين كوهها را بردارد و زمين را هموار بگرداند و نهرهاى آب جارى سازد مانند عراق و شام و ديگر پدران مرده ما را خصوصا قصى ابن كلاب را زنده كند كه او بزرگ راست گوئى است تا احوال تو را از او پرسش كنيم و حق را از باطل تميز دهيم و بدانيم راست ميگوئى كه پيغمبرى يا دروغ‏گو هستى و مردگان زنده شده تو را تصديق كنند كه رسول خدا هستى و نزد او قرب و منزلت دارى فرمود پروردگار مرا براى اين كارها مبعوث نكرده بلكه فرستاده مرا تا بشما بشارت بدهم و بترسانم اگر قبول كنيد حظ دنيا و آخرت براى شما باشد و چنانچه قبول ننمائيد صبر ميكنم تا خدا ميان من و شما حكم بفرمايد گفتند اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از خدا درخواست كن تا تو را باغ و بستانهائى عطا كند از خرما و انگور كه در اطراف آن نهرها چشمه‏هائى جاريشود يا آنكه خانه‏اى از طلا داشته باشى تا مستغنى گردى چه رسول پادشاه روم و فارس داراى مال بسيار و ثروت بى شمار و قصر مجلل و باشكوهى است و بايد رسول خدا فوق آنها داشته باشد زيرا خالق بر مخلوق مزيت بى‏شمارى دارد رسول او هم بايد بر رسول روم و فارس بمراتب افزون‏تر باشد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود خداى من قادر بر انجام تمام اين اشياء است اگر صلاح بداند عطا ميفرمايد گفتند ما دست از تو بر نداريم تا تو را هلاك نمائيم يا ما را هلاك گردانى عبد اللّه بن اميه مخزومى پسر عمه آنحضرت گفت اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قوم آنچه را كه بايد بتو بگويند گفتند قبول ننمودى ايشان درخواست‏هائى كردند تا قدر و منزلت تو را بدانند اگر تو پيغمبرى پس چرا بجا نياوردى خواهشهاى آنها را؟ از تو خواستند هلاك گردانى ايشان را نكردى بخدا ايمان بتو نياوريم تا بآسمان بالا روى و از آنجا نامه بر ما فرود آرى يا خدا و فرشتگان را برابر چشم ما حاضر كنى تا گواهى دهند بر حقانيت تو با اينوصف هم هرگز

تفسير جامع    ج‏4    188    [سوره الكهف(18): آيات 9 تا 25] .....  ص : 177

در زمين روم شهرى بوده بنام افسوس پادشاهى عادل و نيكى داشت چون از دنيا رفت يكى از سلاطين فارس بنام دقيانوس مملكت او را تصرف كرد پس از استقرار و بسط قدرت خود در شهر مزبور قصر مجلل و بزرگى بمساحت يكفرسخ مربع بنا نمود و در قصر مزبور طالار وسيعى كه داراى چهار هزار ستون بود از آئينه و شيشه ايجاد كرد كه هزار قنديل طلا براى روشنائى و زينت آن بكار برده و هشتاد دريچه در آن طالار تعبيه كرده بود كه از هنگام طلوع آفتاب تا غروب اشعه زرين آفتاب داخل طالار را روشن و منور ميساخت تخت مرصع طلائى با پايه هاى سيمين در صدر طالار قرار داده و هشتاد كرسى مرصع زرين در سمت راست و هشتاد كرسى در طرف چپ قرار داده تاج مرصعى از طلاى مشبك با هفت رشته از لؤلؤ و مرواريد غلطان و درخشان كه در شب تار مانند چراغ ميدرخشد بر سر ميگذاشت و پنجاه غلام رومى ملبس بلباس ديبا و ابريشم سبز با خلخال‏هاى طلا پشت سر خود نگاه ميداشت و شش نفر از علماء و دانشمندان را وزير خود نموده بود سه نفر در سمت راست و سه نفر در طرف چپ تخت او بودند مرد يهودى پرسيد يا على اسامى وزراء چه بود؟ فرمود سه نفر طرف راست بنام تمليخا و مكسلمينا و محسمنا و سه نفر سمت چپ موسوم به مرطوس و كنيطوس و ساديبوس بودند كه مورد مشورت پادشاه قرار ميگرفتند روزى پادشاه مزبور در دربار خود جلوس بر تخت نموده و درباريان در حضورش جمع بودند سه نفر از غلامانش داخل در طالار شده در دست يكى از آنها جام طلائى پر از مشك و در دست ديگرى ظرفى از نقره پر از گلاب و در دست سومى پرنده زيباى سفيدى كه منقار قرمز رنگى داشت بوده پس از آنكه در برابر تخت پادشاه رسيدند يكى از غلامان صدائى كرد پرنده پرواز نمود روى ظرف مشك نشسته و پرهاى خود را بمشك بيالود و با صداى ديگرى روى ظرف گلاب پرواز نمود و پرهاى آلوده بمشك را بگلاب داخل نمود و با صداى سوم پرواز نموده بر سر پادشاه قرار گرفت و خاطر پادشاه را مسرور و مشعوف ساخت پادشاه در اين موقع دچار نخوت و غرورى عجيب شده و ادعاى الوهيت و خدائى نمود و حضار را بكرنش و سجده خود دعوت نمود هر كس امر او را پذيرفت و باطاعت برخاست مورد تفقد و عنايت او واقع و بدريافت خلعت و جايزه نائل ميشد و هر كه از امر پادشاه سرپيچى نموده و پيروى ننمود بقتل محكوم ميشد پادشاه آنروز را براى خود عيد رسمى قرار داده و جشن شاهانه گرفت ناگاه شخصى بحضور سلطان رسيد و خبر نابودى و هلاكت لشگريانش را در پارس كه مورد تهاجم واقع شده بودند اعلام كرد پادشاه چنان تحت تأثير خبر مزبور قرار گرفت كه از شدت غم و غصه بيهوش نقش بر زمين شده تاج از سرش افتاد يكى از وزراء شش‏گانه كه در حضور پادشاه بود بنام تمليخا از پيش آمد در اثر تغيير وضع و حال پادشاه بفكر فرو رفت و با خود گفت اگر دقيانوس چنانچه مردم گمان ميكنند خدا بود چرا مانند ساير مخلوق دستخوش غم و شادى و رنج و تعب ميشد و مرتكب اعمالى شد كه شايسته مقام الوهيت و در خور شأن آن نيست و انديشه خود را بساير وزراء كه براى صرف غذا بمنزل او رفته بودند در ميان گذاشت و گفت من مدتى است كه در فكر اين مسائل هستم كه اين سقف بدون ستون آسمان را كه بر پا داشته و اين نيز اعظم و آفتاب جهانتاب را چه قدرتى از شرق بغرب جهان سير ميدهد و اين ماه تابان چگونه بصورت منظم و مرتب كره خاك را بنور روشن ميسازد اين كوههاى سر بفلك كشيده و اين درياها و رودخانه‏ها و اين همه شگرفى‏هاى موجودات بچه وسيله بوجود آمده‏اند بالاخره خود من و شما و ساير افراد بشر چگونه از اصلاب پدران و رحم مادران منتقل و پس از مدت معينى تولد يافته سير تدريجى تكامل از دوران كودكى و شيرخوارگى و صباوت و جوانى و شباب بعد پيرى را طى مينمائيم بطور قطع اين عوامل را مدير و مدبرى است غير از دقيانوس و دقيانوس سلطانى است از سلاطين روى زمين و بشرى بيش نيست تمام وزراء پس از شنيدن افكار

تفسير جامع    ج‏4    215    [سوره الكهف(18): آيات 65 تا 82] .....  ص : 210

دفينه خود استفاده ببرند بطور كلى من از پيش خود كارى نكردم و بفرمان خداوند عمل مينمودم معاوية بن عمار از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود دفينه زير آن ديوار لوحى بوده از طلا كه در روى آن حك كرده بودند بسم الله الرحمن الرحيم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسول خداست و دوازده نور پاك ائمه طاهرين و حجت‏هاى خدا ميباشند عجب دارم از كسى كه يقين بمرگ دارد و خوشحالى ميكند عجب دارم از كسى كه به قدر الهى ايمان داشته و تدبير كارها ميكند و عجب دارم از كسى كه آتش دوزخ را در نظر دارد چگونه ميخندد و عجب از كسى كه تحول دنيا را بچشم ميبيند و باز بدنيا و مردم دنيا خوش بين بوده و اطمينان بآن دارد. در كافى از حسن بن سعيد لحمى روايت كرده براى مردى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام دخترى متولد شد حضرت مشاهده كرد آنمرد محزون و غضبناك است فرمود باو اگر پروردگار بتو بفرمايد خودت فرزندى اختيار كن يا ما براى تو فرزندى اختيار نمائيم چه جواب ميدهى؟ عرض كرد ميگويم پروردگارا شما اختيار بفرمائيد فرمود پس خداوند فرزند دخترى اختيار فرموده بدان آن پسر بچه‏ايكه خضر با موسى او را بقتل رسانيده و پروردگار فرمود فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً و خواستم كه خداوند بجاى آن فرزند صالح و پاكدل بايشان عطا فرمايد حق تعالى بجاى آن پسر دخترى بپدر و مادر آنطفل عطا فرمود و از آندختر هفتاد نفر پيغمبر متولد شده و بوجود آمدند.

تفسير جامع    ج‏4    298    [سوره طه(20): آيات 94 تا 97] .....  ص : 295

گروهى از بنى اسرائيل در حضور موسى پرستش گوساله و سجده بر آن را تكذيب نمودند موسى دستور داد گوساله را شكسته و ريز ريز كرده و در آب ريختند و بنى اسرائيل را امر نمود كه از آن بنوشند كسانى كه گوساله را پرستيده و سجده كرده بودند پس از نوشيدن آب اثرى از براده‏ها و ذرات طلا بر چهره آنها ظاهر شده دروغگويان بر كسانى كه در ايمان خود ثابت قدم بودند شناخته شدند سليم بن قيس هلالى در اصل خود گفت اشعث بن قيس بامير المؤمنين عليه السلام عرض كرد اى پسر ابو طالب وقتى مردم با أبو بكر و عمر بيعت كردند چرا شمشير نكشيدى و قتال و كارزار ننمودى تا حق خود را بگيرى؟ فرمود اى پسر قيس سخنى گفتى پاسخ آن را گوش كن از گرفتن حق نترسيدم و باكى نداشتم از آنكه كشته شوم و با پروردگار خود ملاقات نمايم و ميدانستم آنچه نزد خدا است بهتر است از براى من از هر چه كه در دنيا موجود است لكن عهدى كه رسول خدا با من نمود مانع شد از آنكه دست بشمشير زنم و حق خود را بگيرم خبر داد مرا پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنچه امت بمن ظلم و ستم ميكنند و هر چه فرمود يقين داشتم و بعين مشاهده مينمودم گفتم ايرسول خدا عهد شما چيست و دستور چه ميفرمائيد؟ فرمود يا على عليه السلام اگر يار و معينى داشتى با ظالمين جهاد كن و الا در خانه خود بنشين و خون خود و اهل بيت و شيعيانت را حفظ نما اى على عليه السلام تو نسبت بمن بمنزله هرونى نسبت بموسى اين امت بعد از من مانند بنى اسرائيل باشند نسبت بهارون در غيبت موسى اندكى از آنها پيروى هرون نموده و بسيارى تابع سامرى شدند وقتى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وفات نمود مردم با أبو بكر و عمر بيعت كردند در حاليكه من مشغول بغسل و كفن و دفن رسول خدا بودم پس از آنهم عهد كرده عبا بر دوش نيندازم تا قرآن را جمع كنم قرآن را جمع نمودم سپس دست فاطمه عليه السلام و حسنين عليه السلام را گرفته و بخانه مهاجر و انصار بردم و از ايشان نصرت و يارى طلبيدم و خدا را بر آنها شاهد و گواه گرفتم كسى از آنها اجابت نكرد مرا جز زبير و سلمان و أبو ذر و مقداد از طايفه و عشيره خود هم كسى نبود كه مرا يارى كند چه حمزه در احد و جعفر در موته شهيد شده بودند و عباس و عقيل هم بتازگى اسلام اختيار كرده و بكفر نزديك تر بودند تا باسلام علاوه بر آنكه دو شخص ذليل و ناتوان بودند اين امت مرا خوار نموده و نزديك بود بقتل رسانند من بهارون شباهت نزديكى داشتم و باو تاسى نيكوئى نمودم و عهدى كه رسول خدا نمود قويترين حجتى بود براى من على بن ابى حمزه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرموده مگر آنكه دو شيطان هم زمان آن پيغمبر بوده او را آزار نموده و پيروانش را گمراه ميكردند و اين خبر در پايان سوره انعام مشروحا ذكر شده است در مورد پيغمبران اولو العزم بشرح زير دو شيطان معاصر نوح غنطيغوس و خرام و دو شيطان معاصر ابراهيم كسيل و زرام و دو شيطان زمان موسى سامرى و مرعقيسا همزمان عيسى بولس و مريتون بود و دو شيطان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حبتر و زريق بود كه كنايه از اولى و دومى بوده زيرا اولى در حيله و تزوير مانند روباه و دومى چشمان ازرق داشت‏

تفسير جامع    ج‏4    330    [سوره الأنبياء(21): آيات 16 تا 24] .....  ص : 328

لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ اگر ميخواستيم جهان را ببازيچه گرفته و كار بيهوده كنيم از نزد خود ميگرديم ولى ما كار بيهوده نكنيم طبرسى از مجاهد و ابن عباس روايت كرده گفتند لهو در اين آيه عبارت از عيال و فرزند باشد چه نصارى معتقدند مريم و عيسى عيال و فرزند خدا هستند آيه فوق در جواب آنها نازل شده ميفرمايد اگر ميخواستيم عيال يا فرزند بگيريم از نزد خود و عالم بالا ميگرفتيم نه از آدميان و آنهائيكه علم و اطلاع باو داشته و در نزد شما است چون عيسى و مريم و شما مى‏دانيد عيال و فرزند هر كس بايد نزد خودش باشد نه حضور غير و اتخاذ عيال و فرزند بر ما روا نيست ما پيوسته حق را بر باطل غلبه داده و باطل را محو و نابود گردانيم واى بر شما كه خدا را متصف بكارهاى لغو و بازيچه نموده‏ايد و عيال و فرزند بر او روا مى‏داريد و حال آنكه هر چه در آسمانها و زمين است همه ملك خدا ميباشد و مقربان درگاه حضرتش هرگز از عبادت و بندگى او سرپيچى نكرده و ضعف و ناتوانى بآنها راه ندارد شب و روز بتقديس پروردگار مشغول بوده و سستى نمى‏كنند اين مشركين خدايانى براى خود گرفته‏اند از زمين يعنى از سنگ و چوب و چيزهاى معدنى از قبيل مس و آهن و طلا آيا اين‏ها مردگان را زنده ميكنند در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود هيچكس نيست مگر آن در دل او كلام حق وارد شود و آن گاه يا پذيرفته و قبول مينمايد و يا آنكه زير بار كلمه حق نرفته و رد ميكند و اين است مفهوم آنچه كه خداوند ميفرمايد بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ و در محاسن بسند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود ممكن نيست باطلى در مقابل حق باشد مگر آنكه عاقبت حق بر باطل غالب شود و اين است معناى نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ ابن بابويه در آيه يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ از داود بن فرقد عطار روايت كرده گفت يكى از اصحاب و يارانم از من پرسيد كه آيا فرشتگان ميخوابند يا خير؟ گفتم نميدانم و اين آيه را تلاوت كردم گفت ميخواهى آنچه را كه در اين مورد حضرت صادق عليه السلام فرموده بدانى؟ گفتم بسيار مشتاقم گفت آن حضرت فرمود هر موجود زنده‏اى ناگزير ميخوابد جز ذات اقدس پروردگار و فرشتگان هم مى‏خوابند عرض كردم پس در جمله لا يفترون چه ميفرمائيد؟ فرمودند تنفس فرشتگان تسبيح آنها است.

تفسير جامع    ج‏4    435    [سوره المؤمنون(23): آيات 9 تا 16] .....  ص : 431

چون نطفه در رحم زن مستقر شود در مدت چهل روز تبديل بخون ميشود و چون چهل روز از خون بسته شده گذشت گوشتى ميشود و پس از آن باستخوان مبدل گردد بعد بر آن استخوان گوشت برويد پس از آن آفرينش ديگرى در او هويدا ميشود و داراى روح ميگردد (در اين مقام اشاره مختصرى بعقيده باطله طايفه معتزله ميشود و آن اينست كه اين مردم از جمله أَحْسَنُ الْخالِقِينَ بغلط تصور كرده‏اند كه خالق بسيارى در اين جهان وجود دارد و خداوند احسن از ايشان است و البته اين فرقه دچار اشتباه بوده و ما در جاى خود به تفصيل اين مطلب را بيان ميكنيم) بشرحى كه فوقا بدان اشاره شد خلقت بشر از انعقاد نطفه تا تولد شش مرحله داشته و در شش حالت و نقل و تبديل و استحاله است كه شارع مقدس در صورت بروز حادثه عمدى براى هر يك از آن مراحل ديه مخصوصى مقرر فرمود بدين ترتيب كه اگر كسى باعث شود نطفه‏اى از بين برود ديه آن بيست دينار طلا است و در علقه چهل دينار و اگر مضغه باشد شصت دينار و در حالت عظم و استخوان هشتاد دينار و اگر استخوان بگوشت پوشيده شده باشد صد دينار و وقتى كه روح بجنين حلول نموده ديه كامله انسانى كه يكهزار دينار يا ده هزار درهم نقره ميباشد سليمان بن خالد از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده گفت حضور آنحضرت عرض كردم اگر نطفه بيرون آمد و قطره خونى همراه داشت؟ فرمود براى آن قطره خون عشر ديه اضافه ميشود كه بيست و دو دينار باشد گفتم اگر دو قطره و يا بيشتر خون با نطفه خارج گردد؟ فرمود براى هر قطره يك عشر اضافه ميگردد تا برسد بچهل دينار ديه علقه عرض كردم اگر نطفه با خون مخلوط بوده و بيرون آيد فرمود اين همان علقه است و ديه علقه بآن تعلق ميگيرد و اين در صورتى است كه خون صافى باشد و اگر خون سياه باشد علقه نبوده و چيزى بر آن شخص كه باعث خروج خون سياه شده نيست مگر حد تعذير و و ادب زيرا خون حاصله از بچه صافى است و خون سياه از جوف ميباشد گفتم اگر علقه با رشته‏اى از گوشت بيرون آيد؟ فرمود ديه علقه عشر آن كه چهل و چهار دينار ميشود و به نسبت بالا ميرود تا بشصت دينار ديه مضغه برسد، مجددا پرسيدم اگر مضغه مانند استخوان خشكيده باشد؟ فرمود آن اول تبديل استخوان است و چهار دينار اضافه ميشود و به نسبت تغيير حالت ميزان ديه بالا ميرود تا برسد بصد دينار گفتم اگر باستخوان گوشت پوشيده شود؟ فرمود آن نيز همين حكم را دارد تا صد دينار بشود عرض كردم اگر شخصى زن حامله را زد و جنين ساقط گرديد و معلوم نيست آن بچه سقط شده زنده بود يا مرده؟ فرمودند همينكه چهار ماه از مدت انعقاد بگذرد حياة روح در جنين دميده ميشود و ديه آن كامل ميگردد.

تفسير جامع    ج‏4    453    [سوره المؤمنون(23): آيات 95 تا 104] .....  ص : 450

ساعات فرزند آدم سه ساعت باشد اول ساعتى است كه فرشته موكل بر قبض ارواح را مشاهده كنيد دوم ساعتى است كه از قبر بيرون آيد سوم ساعتى باشد كه در محكمه عدل پروردگار حضور يابد عاقبت كارش يا بنجات منتهى شود و داخل بهشت گردد و يا آنكه بكيفر اعمال زشت خود وارد دوزخ شده و هلاك شود در كافى از عمر بن يزيد روايت كرده گفت حضور حضرت صادق عليه السلام عرض كردم شما فرموده‏ايد كه شيعيان ما وارد بهشت ميشوند؟ فرمود بلى گفتم هر چند گناهان آنها بسيار باشد سپس فرمود روز قيامت تمام شيعيان بشفاعت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اوصياء گرامش داخل بهشت ميشوند ولى من از عالم برزخ آنها ميترسيم عرض كردم برزخ چيست؟ فرمود عالم قبر است و آنعالمى است كه واسطه ميان مرگ و قيامت است تا مردم برانگيخته شوند و در حديث ديگر فرمود بخدا قسم نميترسم بر شما شيعيان مگر از برزخ چه روز قيامت شما را نزد ما آورند و كارهاى شما بما ائمه مراجعه شود و ما بشيعيان اولى و مهربان هستيم على بن ابراهيم ذيل آيه لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ: روايت كرده اين آيه در حق كسانى وارد شده كه خمس نميدهند و حريز از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود اگر شخصى داراى پول و طلا و نقره و يا چيز ديگرى كه خمس بدان تعلق بگيرد بوده و در تاديه حقوق الهى قصور كند و خمس و زكوة مالش را ندهد در روز قيامت او را در بيابان بى‏آب و علفى سرگردان سازد و بهر طرف كه برود درندگانى در برابر خود مشاهده كند كه قصد حمله و هلاك او را دارند و چنانچه شخصى در طول حيات و زندگانى خود زكوة شتر و گاو و گوسفند خود را بمستحق ندهد خداوند در روز قيامت او را در وادى و صحرائى گرفتار ميسازد كه هر حيوان صاحب شاخى او را شاخ ميزند و باو حمله مينمايد و فرمود اگر كسى خمس مال خود را ندهد خداوند زمين را مانند طوقى بگردنش مياندازد و فرمود مراد از برزخ محلى ميان دنيا و آخرت است كه مردم در آن مكان مورد عقاب و يا مشمول ثواب ميشوند و اين آيه رد بر كسانى است كه منكر عذاب قبر و ثواب و عقاب قبل از فرا رسيدن روز قيامت ميباشند و نيز حضرت صادق عليه السلام فرمود بر شما نميترسم مگر از برزخ زيرا اگر روز قيامت امر بسوى ما برگردد ما اولى بشما هستيم يعنى بفرياد شما ميرسيم و نيز حضرت زين العابدين عليه السلام فرمود قبر يا باغى است از باغهاى بهشت و يا حفره‏اى از حفرات جهنم.

تفسير جامع    ج‏5    53    لطيفه: .....  ص : 52

پروردگارى كه بموافقت گفتار پيغمبرش درهم نقره را مبدل بدينار طلا ميفرمايد چه جاى تعجب است كه بر طبق فرموده خود كه ميفرمايد: فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ گناهان مؤمنين را در صحيفه اعمال مبدل بحسنات گرداند.

تفسير جامع    ج‏5    108    [سوره النمل(27): آيات 13 تا 19] .....  ص : 105

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها و ميفرمايد وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ و زبان وحوش و طيور را خداوند باو تعليم فرمود و همه آنها را بفرمانش وادار ساخته و بر تمام آنها حكومت ميكرد چنانكه شيخ طوسى و ديگران روايت كرده‏اند لشگرگاه آنحضرت صد فرسنگ طول داشت بيست و پنج فرسنگ انسان و بيست و پنج فرسنگ جنيان بيست و پنج فرسنگ وحوش و بيست و پنج فرسنگ طيور جايگاه داشتند جنيان براى آنحضرت از زر و ابريشم بساطى بافته و پرداخته بودند كه يك فرسنگ در يك فرسنگ بود تختى مرصع از طلا براى جلوس او در وسط بساط ميگذاشتند و در طرفين آن سه هزار كرسى از طلا و نقره قرار ميدادند پيغمبران بر كرسى زرين و علماء بر كرسى‏هاى سيمين مى‏نشستند و پيرامون ايشان سايرين استقرار مى‏يافتند و اطراف مردم ديوان و جنيان مى‏ايستادند و پرندگان با بالهاى خود بر سر آنها سايه مى‏افكندند تا آفتاب بر بساط سليمانى نيفتد و هزار خانه از آبگينه روى چوب تعبيه كرده بودند سيصد خانه آن را زنان آزاد آنحضرت و هفتصد خانه باقى را كنيزكان او مقام داشتند باد عاصف بساط را برميداشت و باد ملايم آن را از صبح تا پسين يك ماه راه ميبرد و از پسين تا بامداد روز بعد يك ماه ديگر حركت ميداد.

تفسير جامع    ج‏5    171    [سوره القصص(28): آيات 31 تا 38] .....  ص : 171

برسى از ابن عباس ذيل آيه «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً» روايت كرده گفت چون هرون بموسى ملحق شد هر دو با هم بملاقات فرعون رفتند ولى بيمناك و خائف بودند ناگاه در پيش روى آنها سوارى پديدار شد كه لباسى مكلل و زرين در برداشت و در دستش شمشير مرصعى از طلا بود كه فرعون فوق العاده بطلا علاقمند و شائق و توجه او باسلحه و زرينه آلات بود.

تفسير جامع    ج‏5    226    [سوره العنكبوت(29): آيات 41 تا 46] .....  ص : 221

طبرسى از سلمان فارسى روايت كرده كه معنى آيه آنست كه ذكر پروردگار برتر و بهتر است از اعمال و عبادت ديگر چه آن انسان را از عمل زشت و ناشايسته باز ميدارد زيرا توجه نمودن بنده به پروردگار هنگام ارتكاب محارم سبب ميشود كه اجتناب و دورى كند از آنها و ذكر پروردگار لطفى است از طرف حق تعالى كه انسان را بطرف اطاعت و فرمانبردارى و ترك معصيت الهى و نافرمانى مى‏كشاند از اين لحاظ بهتر و بالاتر است از ساير اعمال. چنانچه طبرسى از معاذ بن جبل روايت كرده گفت از رسول خدا سؤال نمودم كدام يك از اعمال بهتر و محبوب‏تر است در نظر پروردگار فرمود آنكه مرگ بتو برسد و زبانت بذكر حق تعالى تر و گويا باشد سپس فرمود اى معاذ گذشتگان پيوسته بذكر خدا اشتغال داشته و حريص بودند، هر كس دوست دارد كه وارد باغهاى بهشت بشود و گردش كند بايد ذكر خدا بسيار گويد، همانا ذكر پروردگار انسان را از عذاب الهى برهاند و نجات دهد ذكر خدا بهتر است از جهاد كردن با دشمنان و صدقه دادن طلا و نقره.

تفسير جامع    ج‏5    326    [سوره الأحزاب(33): آيات 1 تا 8] .....  ص : 321

فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ هر بنده‏اى كه در محبت و دوستى ما قصور كند خير نمى‏بيند و هرگز دوستان و دشمنان ما يكسان نبوده و ممكن نيست در يك دل هم دوستى و هم دشمنى ما جمع شود زيرا خداوند در درون يكنفر دو قلب قرار نداده تا بيك دل ما را دوست بدارد و با دل ديگر بدشمنى با ما بپردازد همانطور كه طلا را در مجاورت آتش و حرارت از غش پاك و خالص مى‏كنند دل دوستان ما هم بى‏آلايش و پاك و خالص است مردم ستمكار و منافق از حزب شيطان و شيطان از جنس آنهاست هر كس بخواهد بداند دوست ماست يا خير بايد دل خود را امتحان كند اگر كسى بدشمنان ما دوستى ورزد و دشمن ما را شريك دوستى خود نمايد از ما نيست و ما از او نيستيم و خداوند و جبرئيل و ميكائيل دشمنان او است و الله عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ. و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود ممكن نيست در دلى محبت ما و دوستى دشمنان ما جمع شود زيرا خداوند در درون كسى دو قلب قرار نداده تا با يك دل كسى را دوست بدارد و با دل ديگر يكى را دشمن داشته باشد اما محبت و دوستى ما دوستداران ما را خالص ميگرداند همانطور كه طلا بآتش خالص ميشود و هر كس ميخواهد بداند و بفهمد كه داراى محبت ما است قلبش را امتحان كند اگر با دوستى ما كسى را از دشمنان ما شركت داده باشد پس او دوست ما نيست و ما هم با او دوست نيستيم و خداوند و جبرئيل و ميكائيل دشمن او است زيرا خداوند دشمن كافران ميباشد.

تفسير جامع    ج‏5    513    [سوره الصافات(37): آيات 90 تا 99] .....  ص : 512

حضرت ابراهيم صندوقى ساخت و عيال خود ساره را در آن گذاشت و با دارائى و اموال و مواشى خود از مملكت نمرود خارج شد رسيد و بمملكت قبطيان گروه مرزداران متعرض او شدند و خواستند صندوق را باز كنند ابراهيم بآنها فرمود هر چه ميخواهيد از طلا و نقره از من بگيريد و اين صندوق را باز نكنيد نپذيرفتند آن را باز كردند ابراهيم در غضب شد مشاهده كردند در صندوق بانوئى است در نهايت حسن و جمال مأمورين مرز باو گفتند اين بانو كيست و چرا او را در صندوق گذاشته‏اى گفت او همسر من است از كثرة غيرت او را در صندوق گذاشته‏ام مرزداران گفتند ما بايد اين صندوق را نزد پادشاه ببريم حضرت ابراهيم فرمود من هرگز از صندوق جدا نميشوم تا جان در بدن دارم.

تفسير جامع    ج‏6    68    [سوره الزمر(39): آيات 11 تا 20] .....  ص : 63

در كافى ذيل آيه فوق از حضرت باقر (ع) روايت كرده فرمود روزى امير المؤمنين (ع) از رسول اكرم (ص) سؤال كرد اى رسول خدا بيان فرمائيد غرفه‏هائى كه در بهشت براى متقين بنا شده از چه ساخته‏اند فرمود غرفه‏هائى كه خداوند براى اولياء خود ايجاد فرموده از در و ياقوت و زبرجد است و سقف آنها از طلا و منبت كارى بنقره بوده و هر غرفه درهاى بسيار دارد و بر هر درى فرشته‏اى موكل ميباشد و در آن غرفه‏ها فرشهائى از حرير و ابريشم برنگهاى مختلف گسترده شده كه تار و پود آنها از مشك و عنبر و كافور است.

تفسير جامع    ج‏6    142    [سوره غافر(40): آيات 65 تا 72] .....  ص : 140

داود بن رفعه روايت كرده گفت مردى حضور امام زين العابدين (ع) آمده و مسائلى از آن حضرت پرسيد و رفت بار ديگر شرفياب شد تا سؤالاتى مانند مسائل پيش بنمايد حضرت فرمودند در انجيل نوشته شده در پى علمى كه بآن عمل نميكنيد نرويد و چرا بآنچه ميدانيد عمل نمى‏كنيد زيرا اگر عالم بآنچه ميداند عمل نكند خداوند علمش را زياد نمى‏نمايد و از خدا دور ميشود و فرمود بر شما باد بعمل كردن بقرآن زيرا خداوند بدست قدرتش با خشتى از طلا و خشتى از نقره قصرى بنا و خلق فرمود و ملاط آنرا از مشك و خاكش را از زعفران و سنگهايش را از لؤلؤ و درجات آنرا بقدر آيات قرآن قرار داد پس هر كس قرآن قرائت كند باو خطاب نموده و ميفرمايد با رقت و تأنى قرائت كن زيرا چون قارى قرآن داخل بهشت شود كسى به بلندى رتبه او نميرسد مگر پيغمبران و صديقين. آن مرد سؤال كرد زهد چيست فرمود زهد را ده درجه است و پست‏ترين درجه آن رضاست و در يك آيه از قرآن زهد بيان شده و آن اين است كه ميفرمايد: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ پس آن مرد گفت «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» امام زين العابدين (ع) نيز فرمودند

تفسير جامع    ج‏6    322    [سوره الأحقاف(46): آيات 13 تا 26] .....  ص : 317

طبرسى از عمر بن خطاب عليه ما يستحق روايت كرده گفت روزى در مشربه ام ابراهيم حضور پيغمبر اكرم (ص) شرفياب شدم ديدم آنحضرت بروى پوستى استراحت نموده مقدارى از بدن مباركش بروى زمين قرار گرفته حضورش عرض كردم شما پيغمبر خدا و برگزيده او و بهترين مخلوقات پروردگار هستيد اينطور زندگانى ميكنيد اما كسرى و قيصر بروى تختخواب طلا و فرش ديبا و ابريشم استراحت مينمايند فرمود اينها كسانى هستند كه براى لذات و خوشگذرانى تعجيل كرده‏اند و زندگانى فانى و نابود شدنى دنيا بر آخرت هميشگى اختيار نمودند و خوشى و لذايذ ما را پروردگار در آخرت قرار داده و ما آخرت را بر دنيا ترجيح داديم.

تفسير جامع    ج‏6    347    [سوره محمد(47): آيات 13 تا 18] .....  ص : 340

اى سلمان در آنوقت سخن و گفتگو كنند رويبضه، سلمان عرض كرد اى رسول خدا رويبضه چه كسانى ميباشند فرمود اشخاص پست و اراذل هستند كه لياقت و اهليت ندارند جمع شوند و در امور و كارهاى مردم دخالت و گفتگو ميكنند و درنگ نكنند آنها مگر اندكى تا آنكه زمين هموار شود براى ايشان باقى بمانند در روى زمين آن مقدار و زمان كه خدا بخواهد و بيرون اندازد زمين طلا و نقره و معادن خود را براى آنها مانند اين ستونها و اشاره فرمود بستونهاى مسجد الحرام و سودى نبرند ايشان بطلاها و نقره اينست معناى آيه شريفه فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها

تفسير جامع    ج‏6    424    [سوره ق(50): آيات 12 تا 26] .....  ص : 415

و از حضرت صادق (ع) روايت كرده فرمود رسول خدا فرموده هرگاه خواستيد چيزى را از خداوند طلب كنيد با وسيله آن را طلب نمائيد عرض كردند حضورش وسيله چيست؟ فرمود درجه من است در بهشت و آن از جواهرات مرصع باشد بر هر يك از آن جواهرات هزار زبرجد و بر هر زبرجدى هزار لؤلؤ و بر هر يك آن هزار طلا و نقره كوب شده، ميآورند آن را روز قيامت و نصب ميكنند در ميان درجات پيغمبران و درجه من نسبت بآنها مانند ماه است با ستارگان و نيست در روز قيامت پيغمبر مرسل و نه شهيدى مگر آنكه آرزوى درجه مرا بكند و بگويد خوشا بحال صاحب اين درجه و رتبه، منادى با صداى رسا ندا كند اين درجه تعلق دارد بمحمد (ص) بياورند آن را و بر سرم تاجى باشد كه نور از آن طالع گردد بر آن تاج نوشته شده‏

تفسير جامع    ج‏6    438    [سوره الذاريات(51): آيات 10 تا 22] .....  ص : 438

يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ، يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ، ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ اى پيغمبر اين كفار از روى استهزاء سؤال ميكنند روز جزا كى خواهد بود بآنها جواب دهد آنروز خواهد بود كه ايشان را بآتش دوزخ آزمايش كنند و بر آتش نهند چنانكه طلا را بر آتش مى‏نهند تا خالص شود آنگاه خطاب كنند بآنها بچشيد عذاب را اين همان عذابيست كه شما خود تعجيل و شتاب‏زدگى ميكرديد.

تفسير جامع    ج‏6    479    [سوره النجم(53): آيات 6 تا 22] .....  ص : 465

ميوه آن مانند قله كوه و برگش مثل گوش فيل و تمام نهرهاى بهشت از زير آن جاريست و هيچ مخلوقى از ماوراء آن خبر ندارد و سوار تندرو مدت صد سال سى تواند مسافت آنرا قطع كند يكبرگ آن تمام اهل دنيا را سايه افكند و ميوه آن انواع حلى و حلل و اثمار است صد هزار شاخه دارد بر هر شاخه‏اى صد هزار برگ و بر هر برگى صد هزار بند و در زير هر بندى صد هزار فرشته مشغول ذكر خداست و بدايع عجيبه و غرائب بديعه‏اى بآن احاطه نموده كه هر يك دلالت تام دارند بر كمال قدرت و علم باريتعالى و آن درخت را بزرگى و نور با عظمت پروردگار پوشانيده و بواسطه آن با طراوت و نضارت و نيكو منظر است و تمام عالم نميتوانند وصف آن كنند و از توصيفش عاجز هستند و فرشتگان مانند پروانه‏هاى طلا بر اطراف آن پرواز ميكنند و آنچه از ماوراء آن نزول مينمايد بآن منتهى ميگردد و هر چه از مادون آن صعود كند نيز بآن منتهى ميشود و بهشت نزد سدرة المنتهى است. لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏ همانا پيغمبر اكرم (ص) آيات بزرگ پروردگار را در معراج مشاهده كرد و از جمله آيات بزرگى كه پيغمبر اكرم در شب معراج مشاهده نمود عرش پروردگار بود عرش اصل تمام مخلوقات مادون است و تمام مخلوقات در عرش موجود هستند و سدرة المنتهى اصل دوم است يعنى واسطه ما بين عرش و ما بين ساير اشياء و مخلوقات و فرشتگان و قواى منظمه و مدبره تمام مخلوقات و موجودات است بر حسب اختلاف درجات و مراتب و كيفيات آنها لذا اگر كسى دقايق عرش را برأى العين مشاهده كند تمام مخلوقات و حوادثى كه پيش از اين رؤيت خلق و حادث شده و تمام مخلوقات و حوادث آينده كه بعد از اين ديدن مخلوق و صادر ميشوند همه را خواهد ديد چه اصل تمام مخلوقات و حوادث و هر چه از او صادر شده اصل آنها در عرش است و بديدن اصل فرع هم ديده شود و آنچه بعدا صادر خواهد شد نيز اصلش در عرش باشد و بديدن اصل فرع كه بعدا صادر ميشود نيز ديده ميشود. و ديگر از آيات سدرة المنتهى است كه شرحش گفته شد چنانچه رسول خدا فرمود چون بعرش رسيدم آنچه مادون عرش ديده بودم تمام آنها در نظرم حقير بود نسبت بعرش. و ديگر مشاهده كردن جبرئيل بود بآن صورتى كه خداوند او را آفريده و ديگر از آياتى كه مشاهده نمود حجب و سرادقات و رسيدن بمقام دَنا فَتَدَلَّى است كه بعد از طى حجب و سرادقات بود و كيفيت آن مقام را بكسى نفرمود حتى بجبرئيل و نيز علوم و خطابات شفاهى كه پروردگار بحضرتش فرمود بكسى اظهار ننمود فرمود خداوند چيزهايى بمن گفت و امر فرمود كه آنها را باصحاب خود خبر ندهم.

تفسير جامع    ج‏6    480    [سوره النجم(53): آيات 6 تا 22] .....  ص : 465

موضع دوم مرتبه ثانى بود كه مرا بمعراج بردند جبرئيل سؤال كرد على كجاست گفتم او را جاى خود گذاشتم گفت از خدا طلب كن تا او را در اين محل حاضر نمايد خدا را خواندم ديدم تمثال تو با من است حجابها از هفت آسمان برايم گشوده شد و عمارات و جايگاه فرشتگان را يك‏بيك ديدم و نزديك شدم بملإ اعلى، نماند فاصله‏اى ميان من و پروردگار مگر قفسى از مرواريد كه در آن پروانه‏هائى از طلا تلألؤ مينمود صورتى مشاهده كردم خطاب رسيد اى محمد (ص) آيا ميشناسى اين صورت را گفتم آرى اين صورت على بن أبي طالب است فرمود بايد تزويج كنى دخترت فاطمه را باو و او را خليفه خود قرار دهى چه او ولى من است.

تفسير جامع    ج‏7    35    [سوره الرحمن(55): آيات 47 تا 74] .....  ص : 34

ذَواتا أَفْنانٍ در آن دو بهشت و انواع ميوه‏ها و نعمتها است در آن بهشت دو چشمه آب تسنيم و سلسبيل روانست و از هر ميوه‏اى دو نوع كه يكى را در دنيا ديده و ديگرى را نديده موجود است مُتَّكِئِينَ عَلى‏ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ بهشتيان بر بسترهائى كه آستر آنها حرير و استبرق است در كمال عزت تكيه زده‏اند و ميوه درختانش در همان تكيه گاه در دسترس آنها است و در آن بهشتها زنان زيباى با حيائيست كه بچشم پر ناز و غمزه جز بشوهر خود ننگرند و دست هيچيك از انس و جن پيش از آنها بآن زنان نرسيده است آن زنان حوريه در صفا و لطافت گويا ياقوت و مرجانند هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ ابن بابويه ذيل آيه فوق از حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت كرده فرمود جزاى كسيكه به نعمت توحيد متنعم است غير از بهشت چيزى نيست وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ پائين آن دو بهشت، خدا ترسانرا دو بهشت ديگر است حضرت باقر عليه السّلام فرمود چهار بهشت است دو بهشت براى خدا ترسان و آن اختصاص دارد بمؤمنين سابقين و دو بهشت ديگر كه فضيلتش كمتر است كه در قرب مخصوص اصحاب يمين مى‏باشد و آن بهشت نعيم و بهشت مأوى است و در اين چهار بهشت ميوه‏هاى بسياريست بعدد برگ درختان و ستارگان و بر اطراف آنها ديوارى است كه بمسافت پانصد سال راه از طلا و نقره و ياقوت كشيده شده و ملاط آن مشك و زعفران است و نورى از آن مى‏تابد كه انسان صورت خود را در آن مشاهده مينمايد و هشت در دارد مُدْهامَّتانِ درختان آن بهشت در منتهاى سبزى و خرمى در آن است دو چشمه آب گوارا ميجوشد و زير درختانش جاريست و در آن از هر گونه ميوه خوشگوار و خرما و انار بسيار است فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ در آن بهشت زنان نيكو و با حسن و جمال بسيارند از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده‏اند كه فرمود زنان بهشت دست بر دست يكديگر مينهند و بآوازى كه مثل آن شنيده نشده ميگويند ما هرگز خشم نكنيم و از اين مكان بيرون نرويم ما آراسته بخصال و جمال هستيم براى شوهران كريم خود حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ در آن بهشت حورانى است كه در سرا پرده‏هاى خود از چشم بيگانگان پنهانند و پيش از شوهران دست هيچكس از جن و انس بآن زنان نرسيده است پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود شبى كه بمعراج رفتم مشاهده كردم در بهشت كنار نهرها خيمه‏هائى زده‏اند از مرجان از آنجا صداهائى بلند شد

تفسير جامع    ج‏7    285    [سوره المدثر(74): آيات 11 تا 27] .....  ص : 281

وليد گفت مقدارى از آنها براى من تلاوت فرمائيد آنحضرت سوره حم سجده را براى وليد قرائت نمود چون بآيه فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ رسيد وليد از هيبت آيه لرزيد و موهاى بدنش از جا بلند شد بمنزل خود رفت و اعتنائى بقريش ننمود آنها نزد ابو جهل رفتند و گفتند اى ابا حكم عبد شمس بدين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميل كرده مگر نمى‏بينى بسوى ما باز نگشت ابو جهل بمنزل وليد رفت باو گفت ما را مفتضح و رسوا كردى دشمنان بما شماتت مى‏كنند و مى‏گويند وليد بدين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميل كرده وليد گفت چنين نيست بدين او مايل نشدم ولى كلماتى از او شنيدم كه بدنم را بلرزه در آورد ابو جهل سؤال كرد آن كلمات خطبه است يا شعر؟ وليد جوابداد خطبه نيست چه خطبه كلام متصل است و بعضى از آن شباهت ندارد ببعض ديگر و شعر هم نيست من تمام اقسام شعرهاى عرب را از بسيط و كشيده و رمل و رجز شنيده‏ام هيچ يك از آنها نيست ابو جهل گفت پس چيست وليد پاسخ داد مرا واگذاريد تا در باره آن فكر كنم روز ديگر قريش نزد وليد جمع، شدند و باو گفتند اى عبد شمس در باره آن كلمات چه مى‏گوئى گفت بگوئيد سحر است زيرا دلهاى مردم را متوجه خود مى‏كند و ميان پدر و فرزند و زن و شوهر جدائى مى‏افكند آيات مزبور نازلشد خطاب كرد ايرسول ما بما واگذار كار آنكس را كه در شكم مادر آفريده‏ايم او را تنها بدون مال و ثروت و فرزند و اتباع و جهت آنكه وليد را وحيد ناميد آن بود كه بقريش مى‏گفت من به تنهائى در گوشه منزل خود مى‏نشينم و شما با جمعيت خود يك سال بيرون برويد و در اجتماع رفت و آمد كنيد چه من مال و ثروت بسيار دارم. وليد در طائف باغ و بستانى داشت كه ميوه آن تا سال ديگر منقطع نميشد و ده بنده داشت بهر يك هزار دينار داده بود تا برايش تجارت كنند و قنطارى طلا داشت و بيست فرزند كه تمام آنها در مكه حضورش بودند خداوند فرمود بوليد مال و ثروت فراوان دادم و پسران با اقتدار و حاضر بخدمت و تمكن و عزت عطا كردم باز هم طمع دارد كه در مال و فرزندان او بيفزايم هرگز افزوده نكنم وليد بآيات و كتاب و دلايل و بينات ما دشمنى و عناد ورزيد رسول ما را سخريه و استهزاء نمود بزودى او را بعقبه سخت دوزخ و آتش جهنم در افكنيم فكر و انديشه بدى كرد زيرا بعد از فكر گفت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ساحر و قرآن سحر است خدا بكشد او را چگونه تقدير كرد باز هم خدا بكشد او را چگونه غلطى كرد و تكرار براى آنستكه دو تقدير نمود يكى آنكه گفت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ساحر است و ديگر علت آورد سحر او را بآنكه جدائى مى‏افكند ميان شخص و اهلش آنگاه انديشه كرد و روى ترش نمود و چهره برهم كشيد سپس روى بر گردانيد و تكبر كرد و گفت اين قرآن محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جز بيان سحر انگيزى هيچ نيست اين آيات گفتار بشرى بيش نيست ما اين منكر تكذيب كننده را بكيفر كفرش بآتش دوزخ افكنيم تو چه دانى كه سختى عذاب تا چه حد است. عياشى از محمد بن مسلم روايت كرده حضور حضرت باقر عليه السّلام عرض كردند هشام در بعضى از گفتارش گفته من وليد وحيد هستم فرمود واى بر او اگر ميدانست معناى وحيد را افتخار نميكرد باو عرض كردند معناى وحيد چيست؟ فرمود ولد زنا و كسيكه پدرى براى او شناخته نشده و اين آيات جاريست در حق منافقين و كسانيكه منكر ولايت امير المؤمنين هستند.

تفسير جامع    ج‏7    406    [سوره الفجر(89): آيات 1 تا 13] .....  ص : 402

داستان قوم عاد بدينقرار است: طبرسى از وهب بن منيه روايت كرده گفت در عصر معوية بن ابى سفيان عليه اللعنة و العذاب عبد اللّه بن قلابه در صحراى عدن شتر خود را گم كرد در طلب آن جستجو ميكرد رسيد بشهرى كه اطراف آن قلعه‏هاى محكمى داشت نزديك رفت بگمان آنكه از اهل آن خبر شتر خود را بگيرد دو در بزرگ ديد كه مرصع بجواهرات و ياقوت سرخ و سفيد است متوحش شد عاقبت در را گشود قصور و كاخهائى را مشاهده كرد كه نظير آنرا نديده بود هر يك از قصرها از زر سرخ مرصع بانواع جواهرات ساخته شده بود عبد اللّه ميگويد مدهوش بماندم در ميان آن قصرها مشك و زعفران ريخته شده بود و بجاى سنگ انواع جواهر از در و ياقوت و زبرجد بكار رفته بود و نهرهاى آب از طلا و نقره ساخته بودند و بجاى ريگ مرواريد و ياقوت در قعر نهرها ريخته شده بود و هر چه گردش كردم كسى را نديدم با خود گفتم نظير اين شهر در دنيا نيست اين همان بهشت موعوديست كه خداوند وعده فرموده مقدارى از مشك و عنبر و جواهرات كه ريخته شده بود برداشتم و بيرون آمدم داستان خود را به بعضى از مردم حكايت كردم و آن جواهرات را كه همراه خود آورده بودم بايشان نشان دادم و بعضى را فروختم خبر بمعاويه رسيد مرا احضار كرد و در خلوت از من سؤال نمود چنانكه ديده بودم براى او شرح دادم باور نكرد شخصى را فرستاد كعب الاخبار را حاضر كرد از او پرسيد اى كعب در دنيا شهرى هست كه از زر و سيم و انواع جواهرات بر اين هيئت ساخته شده باشد گفت بلى چنين شهرى را شداد بن عاد بنا كرد و ذكر آنرا خداوند در قرآن بيان فرموده ميفرمايد: إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ معويه از كعب سؤال كرد مگر عاد اولى قوم هود نبودند گفت خير قوم هود از فرزندان عاد اولى بود او دو پسر داشت يكى شديد و ديگرى شداد چون عاد وفات كرد هر دو بجاى پدر بر تخت پادشاهى نشستند شديد هم پس از چندى وفات كرد و شداد پادشاه روى زمين شد تمام پادشاهان جهان مطيع و فرمانبردار او بودند شداد حريص بود بخواندن كتابها هر كجا نام بهشت و اوصاف آن بود شداد مسرور و خوشحال ميشد تا آنكه آرزو كرد بهشتى در دنيا بنا كند. يكصد مرد قهرمان تهيه نمود و در تحت فرمان هر قهرمانى هزار نفر استاد و كارگر قرار داد و باقصاى جهان نامه‏ها نوشت و خبر داد من ميخواهم شهرى باين كيفيت بنا كنم هر كس هر چه طلا و جواهرات دارد بياورد از اطراف و جوانب هر چه بود آوردند و در بهترين نقاط خوش آب و هوا شهرى از طلا و نقره و انواع جواهرات در نهايت زيبائى ساختند و بستانهائى احداث كردند سيصد سال در بناء آن مشغول بودند در آن وقت از عمر شداد نهصد سال ميگذشت چون تمام شد روزى باتمام لشگر و اعيان مملكت حركت كرد تا بآن بهشت برود و سكونت كند يكروز باقى ماند كه بآن جا برسد خداى تعالى بصيحه آسمانى تمام آنها را هلاك نمود و كسى از ايشان بآن جا نرسيد در اين عصر مردى از مسلمانان كه قدى كوتاه و موى سرخ و خالى بر ابرو و ديگر بر گردن دارد بطلب شترش در بيابان ميرود و بآن جا ميرسد. آنگاه متوجه عقب سر خود شد عبد اللّه را ديد آنجا حاضر است گفت بخدا قسم همين شخص است.

تفسير جامع    ج‏7    452    سوره قدر .....  ص : 452

در خواص قرآن از پيغمبر اكرم (ص) روايت كرده فرمود هر كس اين سوره را قرائت كند مثل آنستكه يك ماه روزه گرفته است و اگر در شب قدر آن را قرائت كند ثواب جهاد كنندگان در نامه عمل او نوشته شود و اگر بر مخزنى بخواند از هر آفتى سالم بماند و اگر آن را بر ظرف جديدى بنويسد و صاحب لغوه بر آن نظر كند خداوند او را شفا دهد و اگر بر طلا و نقره و يا اثاث خانه بخواند و آنها را ذخيره كند مبارك شود براى او آن اشياء.

تفسير جامع    ج‏7    513    [سوره الكوثر(108): آيات 1 تا 3] .....  ص : 508

ما فرشتگان هفت آسمان همين طور نماز بجا ميآوريم و براى هر چيزى زينتى است و زينت نماز بلند كردن دستها است محاذى صورت در حال گفتن تكبير در كافى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود مقصود از نحر اعتدال در ايستادن است بعد از سر بر داشتن از ركوع و استقامت نمودن پشت است بحد اعتدال و در امالى از ابن عباس روايت كرده گفت چون سوره كوثر بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد امير المؤمنين عليه السّلام عرض كرد اى رسول خدا كوثر چيست؟ فرمود نهريست كه خداوند گرامى داشته مرا بآن نهر گفت آن نهر شريف را براى ما وصف فرمائيد پيغمبر اكرم فرمود يا على كوثر نهريست كه از زير عرش پروردگار جارى ميشود آب آن از شير سفيدتر و از عسل شيرين‏تر است حصار آن زبرجد و ياقوت و مرجان است و گياه آن زعفران و خاكش از مشگ و عنبر است آن نهر بمن و تو و شيعيانت اختصاص دارد من و تو و عترت و اهل بيت ما كنار كوثر ايستاده‏ايم هر كس ميخواهد ما را ملاقات كند بايد كنار كوثر ملاقات نمايد و كسانى ما را ميتوانند ملاقات كنند كه از سخنان ما تجاوز نكنند پس شما مردم كوشش كنيد تا ما را كنار كوثر ملاقات نمائيد سيراب ميكنيم دوستان خود را از نهر كوثر و مانع ميشويم از ورود دشمنان بر آن و هر كس شربتى از كوثر بياشامد بعد از آن تشنه نخواهد بود- محمّد بن عباس از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود روزى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نماز صبح را بجا آورد پس از آن متوجه امير المؤمنين عليه السّلام شد فرمود يا على اين نور چه نوريست كه تو را احاطه نموده عرض كرد اى رسول خدا محتاج غسل كردن بودم از منزل خارج شدم و راه بيابان گرفتم و رفتم در طلب آب، نيافتم باز گشتم هنگام مراجعت منادى صدا زد اى امير المؤمنين متوجه صدا شدم كسى را نيافتم ديدم طشتى از طلا مملو از آب است كنار آن ابريقى گذاشته‏اند از آن آب غسل كردم اين نور از اثر آن آب است. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود منادى جبرئيل بود و آن آب را از نهر كوثر براى تو آورده كنار كوثر دوازده هزار درخت است هر وقت اهل بهشت ميل پيدا كنند بطرب، بادى بر آن درختان ميوزد صداى فرحناكى بگوش آنها ميرسد كه اگر نه آن بود كه خداى تعالى مرگ را از اهل بهشت بر طرف كرده بود همانا از شدت حلاوت و خوشى و فرحناكى آن صدا ميمردند و آن نهر در بهشت عدن است و مخصوص من و تو و فاطمه و حسن و حسين ميباشد.

 

منبع خبر: aligold
  ۶ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۶:۴۴:۵۵ قبل از ظهر
شما اولین نفری باشید که نظر میدهد

 همین حالا نظر خود را ثبت کنید:

نتایج یافت شده: 0 مورد